استراتژی یا آینده پژوهی ؟ (قسمت نوزدهم)

چگونه می‌توان در مورد آینده تحقیق کرد؟

مفهوم تحقیق درباره‌ی آینده خود امری متناقض است. واژه‌ی «تحقیق» در مرزهای زمانی گذشته و حال قرار دارد و به‌نظر می‌رسد تحقیق درباره‌ی آینده از منظر منطقی غیرممکن است. تلاش برای قرار دادن این روش‌شناسی در یک پارادایم منفرد یا مجموعه‌ای از ساختارها امری بی‌فایده است. در واقع، به‌نظر می‌رسد که هنگام انجام تحقیق در حوزه‌ای جدید، در آینده، که می‌تواند خود یک حوزه‌ی جدید تحقیق را پدید آورد، در اصل باید روش‌شناسی جدیدی خلق شود.

در این بخش به این موضوع می‌پردازیم که چگونه توسعه‌ی یک روش آینده‌پژوهی فرآیندی مستمر و دایمی است که نمی‌توان آن را با استفاده از محدودیت‌های قدرتی مشخص محدود ساخت اما با وجود یک رویکرد سالم و قوی به انجام این تحقیق است.

هنگام انجام تحقیق درباره‌ی آینده، یک روش به‌تنهایی مطلوب نیست. اگر با داده‌ی عددی خام سروکار داشته باشیم، ممکن است با استفاده از روش‌های کمّی هم‌چون پیش‌نگری، برون‌یابی و سری‌های زمانی مفید باشند که البته فرضیه‌ای است که نمی‌توان آن را در بسیاری از مطالعات کمّی مورد آزمایش و تأیید قرار داد.

با توجه به ماهیت خود «آینده»، تحلیل کمّی خام نیاز به بافتاربندی و تعبیر مسایل بر ساخت‌های فرضی آینده دارد و این فرض‌ها خود نیاز به ارزیابی، از منظر «کشش فرض»، دارند و در نتیجه روندهای بنیادین و الگوهای موج پرداخته می‌شوند.

 

آینده

  1. تحلیل پارادایمی

این امر به‌ خودی‌خود پرسش‌برانگیز است که «آینده‌پژوهی» را باید صفت یا اسم در نظر گرفت. در یک معنا، آینده‌پژوهی به توصیف حوزه‌ی کار با گرایش و علاقه‌ی مشترک با حوزه‌ای دیگر می‌پردازد درحالی‌که از منظر دیگر، خود یک حوزه محسوب می‌شود. ممکن است در یک حوزه آغاز شود و در حوزه‌ای دیگر توسعه یابد، این گروه کار که در طول زمان به‌عنوان آینده‌پژوهی توصیف‌شده، به‌ خودی‌خود یک حوزه به‌وجود می‌آورد.

اسلاتر بر این باور است که تمرکز صریح بر مذاکره پیرامون معانی از یکی از گزاره‌های کلیدی آینده‌پژوهی نقادانه است و در نتیجه این پرسش که این «تحقیق» صفت یا اسم است خود بخشی از فرآیند انتقادی این مطالعه است.

بل آینده‌پژوهی را به‌عنوان «حوزه‌ی جدید تحقیق حاوی تفکر نظام‌مند و صریح پیرامون آینده‌های بدیل» معرفی می‌کند. درحالی‌که همین اواخر، آینده‌پژوهی به‌عنوان یک حوزه‌ی خاص مطالعاتی شناخته ‌شده است، بل  ریشه‌های آن را به قرن شانزدهم بازمی‌گرداند. نوشتارهای آرمان‌شهری بنیان‌های آینده‌پژوهی را فراهم ساختند. هنگامی‌که توماس مور کتاب «آرمان‌شهر» را در ۱۹۱۵ نوشت سبک جدیدی در ادبیات خلق کرد. آرمان‌شهر مور به همان چارچوب زمان کنونی، اما مکانی «دور» اشاره دارد.

پیش از این، در ۱۷۹۵ مورگیس دی‌ کندورست با نوشتن «پیشرفت ذهن انسان» به همان مکان اما زمانی «دور» اشاره داشت. اکثر نوشته‌های آرمان‌شهری بر همان مکان اما زمان آینده یا همان زمان اما مکان آینده متمرکز بودند. مارکس و انگلس سعی در ساختن آرمان‌شهر خود در زمان و مکانی کنونی داشتند. درحالی‌که آینده‌پژوهی را نباید آثار ادبیات تخیلی در نظر گرفت، ولی داستان‌ها در روش‌شناسی آینده‌پژوهی حضور دارند. از دیدگاه اسلاتر داستان‌ها را باید ابزارهای تشریحی نیرومندی در نظر گرفت  که به مدل‌سازی واقعیت انسان به شیوه‌هایی بدیع و مفید می‌پردازند.

به‌کارگیری داستان‌ها و انجام شبیه‌سازی‌ها برای یک تجربه‌ی مجازی آینده‌پژوهی، نقش مهمی در روش‌شناسی آینده‌پژوهی ایفا می‌کنند. آن‌ها ریشه در حوزه های مرتبط نوشتار تأمل‌برانگیز و دورنمای تعبیری دارند. مارکلی که از فرآیند تصویربرداری‌شناختی هدایت‌شده در آموزش و یادگیری درباره‌ی آینده استفاده می‌کند یک رویکرد چهاربخشی را پیشنهاد می‌کند.

نخست، تمرکز بر ملاحظه و نگرانی کنونی قبل از رسیدن به مرحله‌ی دوم در چشم‌اندازسازی مجدد آن به‌صورت فرصت‌ها قرار دارد. سپس باید با استفاده از رویه‌ی سفر مجازی به چند آینده‌ی بدیل، قبل از بررسی بیش‌تر واقعیت‌های بدیل، پرداخت.

آلوین تافلر در ۱۹۷۰ کتاب «شوک آینده» را منتشر ساخت که حاوی پیش‌بین‌هایی بود که مطمئناً به دو عنصر نخست رویکرد مارکلی، اگر نگوییم در تمام حوزه‌ها، توجه داشتند. این کتاب تبدیل به کتاب پرفروش در عرصه‌ی بین‌المللی شد و در ادامه شاهد اشاعه‌ی کتاب‌ها، مدل‌ها، شبیه‌سازی‌ها و مطالعات آینده‌پژوهی بوده‌ایم. در ۱۹۶۴، انجمن آینده‌ی جهان توسط ادوارد کورنیش تأسیس شد و حوزه‌ی مطالعاتی جدیدی توسعه‌ یافت.

این مسأله که آینده‌پژوهی در واقع خود یک حوزه‌ی جدید است، سؤال‌برانگیز می‌باشد. آینده‌پژوهی در بسیاری حوزه‌ها در چارچوب مرزهای پارادایمی موجود قرار می‌گیرد. رمنی و همکاران اظهار داشتند که «تکنیک‌های مورداستفاده در حوزه‌ی تحقیق پیرامون آینده‌ها و آینده‌پژوهی دارای ماهیت نسبتاً اثبات‌گرا هستند اما ممکن است نتایج کار را به‌شیوه‌ای پدیدارشناختی‌تر تعبیر کرد.» دین به بحث و بررسی یک رویکرد علمی به تحقیق می‌پردازد و علم را به‌عنوان «یک رویکرد نظام‌مند به کشف دانش مبتنی بر مجموعه‌ای از قوانین که به تعریف دانش قابل‌قبول می‌پردازند» تعریف می‌کند.

با به‌کارگیری منطق ارایه‌شده توسط دین در جدول یک، آینده‌پژوهی در واقع یک علم است. تلاشی برای کسب‌اطلاعات جدید در دامنه‌ای از فلسفه‌ها است. چنین مطالعاتی از واقعیت‌هایی گرفته می‌شوند که بنابه تعریف استقرایی هستند. منطق استقرایی یک فرآیند تعمیم است و شامل به‌کارگیری اطلاعات خاص برای رسیدن به یک موقعیت کلی و عمومی یا رویدادهای آینده است…

نمی‌توان اثبات کرد که استنباط‌های استقرایی صحیح هستند، اما ما نیاز به کاربرد آن‌ها به‌منظور ساخت نظریه‌هایی داریم مگر آن‌که شواهدی برخلاف آن‌ها به‌دست آیند.

شاید گستره‌ی اتکای آینده‌پژوهی بر اجماع، بحث‌انگیزترین عنصری باشد که بسیاری از تکنیک‌ها در واقع به قدرت فردی اتکا دارند. مثلاً مطالعاتی هم‌چون تکنیک دلفی به قدرت فردی افراد انتخاب‌شده برای مشارکت در این مطالعه اتکا دارند، اما پژوهشگر باید در تحلیل خود از این امر فاصله بگیرد و در نتیجه قدرت فردی افراد موجب سونگری نتایج نشود.

می‌توان به‌ عناصر «اعتقاد و جبرگرایی» به‌عنوان فرض‌های بنیادین آینده‌پژوهی پرداخت و با اطمینان گفت که آینده‌پژوهی بهترین رویکرد موجود در این عرصه‌ی پژوهشی است.

رینر بر اساس مطالعاتی که در طول زندگی خود انجام داده اظهار می‌دارد که آینده‌پژوهی یک «علم اجتماعی نوپا» است چراکه شش معیار سازمان منظم را برآورده می‌سازد.

  1. واحد تجربی مطالعه ـ جامعه‌ی مورد مطالعه، هر چند که باید تعریف شود؛
  2. یک مفهوم مرکزی ـ تصویر یا چشم‌انداز آینده‌ای که باید مورد مطالعه قرار گیرد؛
  3. یک مدل انسانی ـ کلیت‌گرا، تجربی و باز؛
  4. روش اولیه‌ی جمع‌آوری داده ـ اگرچه سناریوسازی چند روشی است؛
  5. روش اصلی تحلیل داده ـ نظام‌مند و قوی؛
  6. راهبرد اصلی شرح مسایل ـ از طریق نظریه‌ی نظام‌های کل یا تکاملی.

شاید وندل‌بل فعال‌ترین نویسنده در حوزه‌ی تلاش به‌منظور تثبیت آینده‌پژوهی به‌عنوان یک حوزه‌ی مشروع مطالعات دانشگاهی است. او هدف «کشف یا ابداع، ارزیابی و بررسی و پیشنهاد آینده‌های ممکن، محتمل و مرجح» را پیشنهاد کرد.

در واقع این «هدف» دربرگیرنده‌ی تحقیق اکتشافی (کشف، بررسی و ارزیابی)؛ تحقیق توصیفی و تشریحی (بررسی و ارزیابی)؛ و تحقیق پیش‌بینانه (پیشنهاد آینده‌های ممکن، محتمل و مرجح) است. هم‌‌چنین یک عنصر هنجاری در آینده‌های «مرجح» است. بل در ادامه ادعا می‌کند که هیچ نظریه‌ی مرتبط با اجتماع و تغییر اجتماعی کامل نیست مگر آن‌که به ایده‌ی تصویر آینده نیز بپردازد.

معنی ضمنی این مفهوم آن است که تمام مطالعات مرتبط با تغییر اجتماعی باید آینده‌پژوهی باشند و بیانگر آن است که شمار زیادی از مطالعات آینده‌پژوهی با استفاده از روش‌شناسی‌های بدیل و پارادایم‌های تحقیقاتی صورت‌گرفته‌اند که هنوز هم با نقد آینده‌پژوهی تناسب دارند و از این‌رو آینده‌پژوهی یک حوزه‌ی جدید نیست یا مطالعاتی که در حوزه‌ی آینده‌پژوهی صورت نمی‌گیرند، ناقص هستند و از این‌رو باید با استفاده از روش‌شناسی آینده‌پژوهی و پارادایم‌های این حوزه به تکمیل مطلوب‌تر آن‌ها پرداخت.

مارین این دیدگاه و اعتراض را مطرح می‌سازد که یکی از «افسانه‌های ناتوان‌کننده» که توسعه‌ی آینده‌پژوهی را محدود می‌سازد آن است که آینده‌پژوهی آنچه را که هیچ حوزه‌ی مطالعاتی دیگر نمی‌تواند انجام دهد، انجام می‌دهد. این خط را در کجا ترسیم می‌کنید؟ مارین این دیدگاه را مطرح می‌سازد که ذکر آینده‌پژوهی به‌عنوان یک «حوزه» یا «رشته» موجب انحصاری‌شدن آن می‌گردد، درحالی‌که چنین نیست و اکثر آینده‌پژوهان در رشته‌های دیگر (مثلاً جامعه‌شناسی یا اقتصاد) آموزش دیده‌اند و از این‌رو مشغله‌ی دوم آن‌ها آینده‌پژوهی است.

مارین هم‌چنین به برجسته‌سازی ضرورت عدم‌ایستا پنداشتن آینده‌پژوهی پرداخت و این‌که آن را با متغیر دانست. ایده‌های هوستون در ارتباط با آموزش آینده‌پژوهی در حد بسیار زیادی بر تغییر متمرکز است.

او نظریه‌ی سیستم‌های متکامل را توسعه داده است که نگاشت سیستم‌های متکامل را برای شرح پنج دیدگاه مهم خلق کرده است:

  1. جهت‌گیری تغییر
  2. توالی تغییر
  3. پارامترهای تغییر
  4. تکنیک جابه‌جایی سیستم
  5. تله‌های ظهور و تکامل.

کار هوستون برای آموزش آینده‌پژوهی در سطح دانشگاه توسعه یافت و تمرکز بر تغییر به دسترسی هر فردی از هر حوزه‌ای کمک می‌کند. فرض می‌شود که شما در ابتدای مطالعه از نقطه‌ی آغاز و تغییر آگاه هستید و چند مطالعه‌ی آینده‌پژوهی را می‌توان در نقطه‌ی پایان آغاز کرد و با حرکت روبه‌ عقب به شناسایی تغییری که باید رخ دهد یا نیاز به وقوع آن حس می‌شود، پرداخته می‌شود. آیا در روش‌شناسی آینده‌پژوهی موضوعی کاملاً جدید وجود دارد؟ ممکن است آینده‌پژوهی در ترکیب با دامنه‌ای از احتمالات تحقیق تبدیل به یک رویکرد چند روشی مشروع شود، اما به‌نظر می‌رسد که آینده‌پژوهان نیاز به آن دارند که آینده‌پژوهی به‌عنوان یک حوزه‌ی جدید و خاص خود «تثبیت» شود.

نیاز به شناسایی مشروع آینده‌پژوهی به‌عنوان یک  حوزه‌ی مستقل پژوهشی منجر به طرح پرسش‌هایی در مورد انگیزه‌های پژوهشگران این حوزه می‌شود. با فرض وجود روش‌های آینده‌پژوهی در چارچوب پارادایم‌های موجود، این تحقیق خود مشروع است که چرا نیاز به شناسایی این حوزه به‌عنوان حوزه‌ای مستقل وجود دارد؟ کارن لگ  چند پرسش مشابه در هنگام تلاش مدیریت منابع انسانی برای شناسایی خود به‌عنوان حوزه‌ای جدا از مدیریت کارکنان مطرح ساخت.

در واقع، این بحث مطرح شد که مدیریت منابع انسانی «شراب کهنه در بطری‌های جدید» بود (آرمسترانگ در اثر لگ به این موضوع اشاره کرده است). در نهایت، لگ این دیدگاه را مطرح کرد که بخش عمده‌ی نیروی تغییر، منافع شخصی و خودخواهی است.

هرگز پست ریاست دانشگاه مدیریت کارکنان وجود نداشته است، اما پست‌های ریاست مدیریت منابع انسانی وجود دارند. مدیریت کارکنان، با خلق مجدد آن جایگاه خود را بهبود بخشید و به‌وضوح به‌عنوان یک موضوع و رشته‌ی جدی دانشگاهی مطرح شد. آیا پژوهشگران حوزه‌ی آینده‌پژوهی همین کار را انجام می‌دهند و اگر این‌گونه است، آیا ضرورتاً یک مسأله و مشکل است؟ اسلاتر با قدرت از پذیرش و گسترش رشته‌ی آینده‌پژوهی در دانشگاه‌ها و کالج‌ها به هدف کمک به مقابله با فقدان اعتبار موجود در بسیاری از مطالعات آینده‌پژوهی حمایت می‌کند.

 

  1. فرض‌های بنیادین آینده‌پژوهی

بل در تلاش‌های خود به‌منظور تثبیت آینده‌پژوهی به‌عنوان یک پارادایم چند فرض این حوزه‌ی مطالعاتی را پیشنهاد کرده است. می‌توان این فرض ها را مورد نقد قرار داد تا نشان داده شود که بسیاری از محدودیت‌های موجود در فرض‌های پایه، موجب تضعیف جایگاه آینده‌پژوهی به‌عنوان یک حوزه می‌شوند:

  1. زمان پدیده‌ای مستمر، خطی، تک‌جهتی و غیرقابل بازگشت است. این فرض دارای محدودیت فرهنگی است و هم‌چنین در تضاد با نظریه‌های فیزیک کوانتوم قرار دارد که در آن بیش از یک چارچوب زمانی در مکان و فضا یکسان عمل می‌کنند.
  2. هر چیزی که در آینده به‌وجود می‌یابد، نباید از قبل وجود داشته باشد یا درحال‌حاضر موجود باشد. این امر امکان کشف نوآوری و اختراع را فراهم می‌آورد و تا حدی بیانگر وضعیت آشکار امور است.
  3. آینده‌اندیشی برای اقدام انسان نقش اساسی دارد. این فرض نیاز به شفاف‌سازی دارد زیرا بسیاری از اقدامات انسان بدون اندیشیدن به آینده صورت می‌گیرند. دوباره باید به فرض فرهنگی اشاره کرد که توجیهی برای پرداختن به آینده در «زمان حال و اکنون» وجود ندارد.
  4. در پیمودن مسیر خود در جهان، به‌صورت فردی و جمعی، مفیدترین دانش، «دانش آینده» است. این مسأله یک امر غیرممکن است و ما در مورد آینده دانشی نداریم و اگر این فرض درست باشد، هیچ راهی برای کسب دانش آینده وجود ندارد. در واقع این فرض نیز به‌طور مستقیم در تضاد با فرض پنج قرار دارد.
  5. آینده غیرمشهود است و نمی‌توان آن را مشاهده کرد، در نتیجه هیچ واقعیتی درباره‌ی آینده وجود ندارد. این بدان معنا نیست که تمام مطالعات آینده‌پژوهی، آثاری تخیلی هستند؟
  6. آینده کاملاً از پیش مشخص نیست. این فرض در مشروع‌سازی ارزش آینده‌پژوهی مفید است.
  7. نتایج و پیامدهای آینده‌ها را می‌توان از طریق اقدام فردی و جمعی، در سطحی بیش‌تر یا کم‌تر، تحت‌تأثیر قرار داد. ممکن است این امر واقعیت داشته باشد اما هر گز اثبات نشده است. هنگامی‌که نتیجه‌ای حاصل آید، نمی‌توان آن را به حال اول بازگرداند و مشاهده کرد که بدون نفوذ آن چه‌اتفاقی می‌افتد. نزدیک‌ترین شیوه‌ی پرداختن به آن انجام طراحی آزمایشی با استفاده از گروه‌های آزمایش و کنترل است، اما انجام این کار در آینده، بدون طرح مسال جدی اخلاقی غیرممکن است و در این بافتار مناسب نیست.
  8. وابستگی متقابل در جهان منجر به ظهور رویکرد بین‌رشته‌ای و دورنمایی کل‌نگر، در سازمان‌دهی دانش برای تصمیم‌گیری و هم‌چنین اقدام اجتماعی می‌شود. از این‌رو آینده‌پژوهی رویکردی است که تناسب کل‌نگر در تمام حوزه‌ها و پارادایم‌های موجود دارد، اگرچه این فرض نیز دارای وابستگی فرهنگی است.
  9. شماری از آینده‌ها بهتر از آینده‌های دیگر می‌باشند. این بدان معنا است که آینده‌پژوهی یک حوزه‌ی هنجاری است و با این حال این عنصر قضاوت یا آرمان‌شهر در تمام گفتمان‌ها ظاهر نمی‌شود و هنگامی‌که ظاهر می‌شود مبتنی بر ارزش‌ها و تعبیر و تفسیر زمان حال است. بل پی به این امر برده است که نوشته‌های آرمان‌شهری «نوعی واکنش به امور جاری جهان است» و سعی در مشروع‌سازی عنصر هنجاری مدل‌های آینده‌پژوهی از طریق پیشنهاد روشی برای ارزیابی قضاوت‌های اخلاقی و بیانیه‌های ارزشی داشته است. نخست، آیا تعهدی به به قیاس یعنی نتایج برگرفته‌شده از فرض‌ها وجود دارد؟ دوم آن‌که، آیا می‌توان یک رابطه‌ی سببی بین مدل و ارزش ایجاد کرد؟ سرانجام این‌که، معنی ضمنی معرف‌شناختی آن چیست؟ نیاز به آزمایش تجربی اعتبار بیانیه‌های ارزش وجود دارد. این امر به معنای وجود بر ساخت‌های تعبیری و تحلیل پارادایمی در پدیدارشناسی است. تمام مطالعات آینده‌پژوهی نیازی به داشتن این عنصر هنجاری ندارند. مطالعات اکتشافی صرفاً به آینده‌های باورپذیر نگاه می‌کنند و نسبت به عنصر «دلخواه» تمرکز مطالعه‌ی هنجاری بی‌توجه هستند. با این فرض، عنصر ارزشی این فرض نهایی در مورد تمام مطالعات آینده‌پژوهی صادق نخواهد بود.

سردار  ادعا می‌کند که باید به فرض‌های آینده‌پژوهی نکاتی را به‌منظور بافتاربندی آن‌ها از منظر توسعه‌ی تاریخی افزود. وی در اصل چشم‌انداز پسامدرن را با طرح این ادعا که آینده‌پژوهی توسط موارد زیر محدود می‌شود، وارد بحث آینده‌پژوهی ساخت:

  1. تنها جهان‌بینی ارزشمند، و متافیزیک و ارزش‌های مرتبط با آن، جهان‌بینی تمدن غرب است. این امر به‌وضوح تحلیل بل بیان شده است.
  2. تنها یک علم طبیعت وجود دارد که همان عمل عینی، اثبات‌گرا و جهانی غربی است. از این‌رو این تعریف محدود فرهنگی به‌کار گرفته شده است.
  3. واقعیت تعریف‌شده بر مبنای تصویر یک مرد سفیدپوست شکل گرفته است. این بحث، به صورت برابر، از جانب پژوهشگران فمینیست نیز مطرح شده است.
  4. اکثر مردم جهان آینده‌ای ندارند. با توجه به جهت‌گیری کنونی آینده‌پژوهی و نقادی محدود آن ، آن دسته از افراد جهان که در چارچوب فرهنگی تحلیل مرد سفیدپوست غربی قرار نمی‌گیرند، مورد بی‌توجهی واقع می‌شوند.

درحالی‌که ممکن است مطالب فوق قدری خشن و مستقیم به این مسأله پرداخته باشند ولی در واقع سردار بر وضعیت کنونی گفتمان آینده‌پژوهی متمرکز شده است. هنگامی‌که نویسندگان آینده‌ی دیجیتال را در نظر می‌گیرند، هیچ اهمیتی به مناطقی از جهان که فاقد آب تمیز هستند و هرگز به دیجیتالی‌شدن فکر نمی‌کنند‌، نمی‌دهند.

ماسینی به برجسته‌سازی دمکراتیک‌سازی به‌عنوان یک عامل متمایزکننده‌ی دیگر می‌پردازد و اظهار می‌دارد که ما «درکی از معنای نگاه به آینده در کشورهایی که فاقد آزادی عمل و بیان است، نداریم».

این امر مجدداً به برجسته‌سازی محدودیت‌های مدل آینده‌پژوهی هنجاری می‌پردازد. این یک محدودیت اجتناب‌ناپذیر است که عنصر «مرجح» بر اساس تجربیات نویسندگان توسعه می‌یابد و تحت‌سیطره‌ی دیدگاه‌های غربی و افراد تحصیل‌کرده‌ی طبقه‌ی متوسط است. اسلاتر پی به این نکته برده که این امر یکی از نکات کلیدی یادگیری آینده‌پژوهی در دهه‌های اخیر است. او پی به این نکته برده که جهان از طریق دنیای «اینجا» در خارج از آن شکل می‌گیرد، درک می‌شود و مشروط می‌گردد.

یاماگوچی پنج حوزه‌ی جدانشدنی را برای انجام مطالعات آینده‌محور مطرح ساخته که اگرچه در فضای غربی توسعه‌یافته‌اند ولی نسبت به «مردم بدون آینده» موردنظر سردار بی‌تفاوت نیستند، اگرچه در ابتدا بیش از این‌که در این کار سهم داشته باشند، از آن سود می‌برند. دیدگاه یاماگوچی (FOCAS) را می‌توان به صورت زیر خلاصه کرد:

مطالعات خردمندانه و همراه با خودآگاهی. این حوزه به ایده‌هایی هم‌چون روشنگری، آگاهی از مسایل زیست‌بومی، فلسفه‌های کل‌نگر و رفاه می‌پردازد. این امر به نقد سردار از این امر که واقعیت بر اساس تصویر مرد سفیدپوست ساخته می‌شود، می‌پردازد و هم‌چنین به ایده‌های بل پیرامون تأثیر اقدامات افراد و وابستگی متقابل، که منجر به خلق رویکردی کل‌نگر می‌شود،‌ توجه دارد.

در واقع بل این نکته را تصریح کرده که «انسان‌ها همواره با رفتار خود به محیط‌های طبیعی و اجتماعی خود شکل می‌دهند و در انجام این کار به آینده‌ی خود نیز شکل می‌دهند، اگرچه این امر همواره با استفاده از شیوه‌های موردنظر یا درک‌شده توسط آن‌ها صورت نمی‌گیرد.»

مطالعات روش‌شناختی آینده‌‌محور شامل نظریه‌ی آشوب، آمار،نظریه‌های سیستم‌ها و غیره. این بحث در مقابل نقد سردار بر تعریف علم قرار دارد و مسیر رویکردهای چند روشی و دامنه‌ای از گزینه‌های روش‌شناختی را می‌گشاید.

مطالعات به‌هم‌پیوسته‌ی انسان‌ ـ طبیعت. شامل پایداری، جوامع و راه‌حل‌های کل‌نگر برای محیط‌زیست است. این امر نکته‌ای را به نقد سردار، از این موضوع که دیدگاه غربی تنها دیدگاه مطرح است و غریبی‌ها صرفاً خواهان کسب‌اطمینان از آینده‌ی پایدار خود هستند، می‌افزاید یا با کسب‌اطمینان از این امر که دیدگاه و دورنمایی گسترده‌تر به‌صورت کل‌نگر و مشاهده‌ی کل سیاره به‌عنوان جامعه‌ی مورد مطالعه و یک محیط منفرد که نیاز به توجه دارد،‌ مطرح می‌شود.

مطالعات ارتباط انسان ـ فناوری شامل فناوری قابل نوسازی، انرژی تمیز، ارتباطات و تبادل اطلاعات و زیست‌فناوری است. این امر باید گسترش‌یافته و در سطح جهانی مطرح شود تا در حوزه‌ی نقد سردار قرار نگیرد که اکثر مردم جهان آینده‌ای ندارند.

مطالعات شبکه‌سازی بین انسان‌ها شامل فرهنگ‌ها، اقتصادها و تاریخ‌ها است. این درک فرهنگی گسترده‌تر در کار بل وجود ندارد در نتیجه به شدت از جانب سردار مورد انتقاد قرار  گرفته است.

واگر با ایجاد پیوند بین تاریخ و آینده‌پژوهی، به برجسته‌سازی نقش تاریخ‌دانان در بازسازی گذشته و نقش آینده‌پژوهان در نگاه به آنچه که ممکن است در آینده رخ دهد، پرداخته است. تاریخ‌دانان نمی‌توانند به معنی واقعی کلمه گذشته را بازسازی کنند و آینده‌پژوهان نیز نمی‌توانند به‌طور دقیق به پیش‌بینی آینده بپردازند. درحالی‌که ممکن است تاریخ از منظر تاریخ‌دان نوشته شود ولی آینده‌پژوه نباید دارای محدودیت فرهنگی باشد.

اسلاتر تا آن‌جا پیش‌رفته که می‌گوید «هدف اساسی آینده‌پژوهی… انتقال از یک نوع فرهنگ به فرهنگی دیگر است، و این امر درحالی رخ می‌دهد که برای این کار زمان وجود دارد»  او در ادامه اظهار می‌دارد که گفتمان امری طبیعی نیست بلکه ریشه در سنت و جوامع دارد و از این‌رو به اتخاذ موضع انعکاسی کمک می‌کند و می‌داند که شما به‌عنوان یک ناظر چه نکاتی را به فرآیند می‌افزاید.

عنایت‌ا… از رویکردی در آینده‌پژوهی استفاده می‌کند که به بافتاربندی داده (پیش‌بینانه) با معانی داده شده به آن‌ها (تعبیری) از منظر ساختارهای تاریخی قدرت و دانش (انتقادی) می‌پردازد. او چهار سطح متفاوت واقعیت و شیوه‌های دانستن را شناسایی کرده که آن را «تحلیل لایه‌ای سببی» می‌نامد. لایه‌ی نخست به لیتانی ‌ـ‌روندهای کمّی، مسایل و مشکلاتی که به هم مرتبط نیستند و به‌صورت ناپایدار ظاهر می‌شوند‌ـ می‌پردازد.

این نوع واقعیت و کسب‌اطلاع برای رسانه‌ها و سیاست‌مداران خوب است. سطح دوم بر علت‌های اجتماعی متمرکز است که به تعبیرهای داده‌ی کمّی شامل عوامل اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی می‌پردازد. این سطح به چگونگی تعبیر ما از سطح نخست و آنچه که با این تعبیر انجام می‌دهیم، می‌پردازد.

سطح سوم به ملاحظات عمیق‌تر ساختار و گفتمان یا جهان‌بینی پشتیبان و مشروع‌ساز آن توجه دارد. او اظهار می‌دارد که  گفتمان می‌تواند موجب خلق این سطح شود و صرفاً علت و میانجی آن نیست.

مثلاً، چند نفر به‌نام خدا کشته شده‌اند؟ سطح نهایی بر استعاره و اسطوره متمرکز است و به داستان‌های عمیق، الگوی جمعی و ابعاد ناخودآگاه مسأله یا تناقض می‌پردازد. این سطح به مسایل پشت‌سر سه سطح دیگر، چگونگی توسعه‌ی آن‌ها و آنچه که باید انجام دهیم، توجه دارد.

اگر بتوان به این سطح نهایی تحلیل رسید آنگاه در مقابل نقد سردار از آینده‌پژوهی، با این عنوان که جهان‌بینی تمدن غرب است، قرار می‌گیرد و این امر تنها هنگامی رخ می‌دهد که پژوهشگر آینده‌پژوهی درک کند که این امر دیدگاه موردنظر است و تحقیق آن‌ها بر این اساس صورت می‌گیرد.

 

  1. بی‌طرفی و تعبیر

در ۱۹۱۱، تز دیلدی مبنی بر این‌که «تجزیه‌وتحلیل گفتمان و اقدام انسان نباید با استفاده از روش‌های علوم طبیعی و فیزیکی صورت بگیرد» منجر به آغاز سنت‌های تعبیرگرا، به‌خصوص پدیدارشناسی شد. تعبیرگرایان پذیرفتند که پژوهشگر نمی‌تواند خود را از فرآیند پژوهش جدا کند و به اندازه‌ی خود داده به کدبندی و تحلیل داده می‌پردازد.

از این‌رو انتظار می‌رود و برآورد می شود که توجیه هنجاری در آینده‌پژوهی در پارادایم پدیدارشناختی وجود داشته باشد و ارتباطی با رقابت و بحث ندارد.

ساختار اجتماعی نویسندگان آینده‌پژوهی یک جامعه‌ی صنعتی مدرن است که مبتنی بر عقلانیت غربی، علم و رشد اقتصادی است. درحالی‌که ممکن است این امر به شرح نقد سردار از آینده‌پژوهی کمک کند ولی آن را توجیه نمی‌کند.

هامرسلی این دیدگاه را مورد پرسش قرار داده که پژوهش در دانشگاه‌ها می‌تواند هر چیزی به جز فعالیت سیاسی باشد و توصیه به ملاحظه‌ی چهار بخش کرده است:

  1. این مفهوم ضمنی وجود دارد که در روابط قدرت، دانشگاه‌ها از دولت مستقل نیستند. این جمله به معنای استفاده از دانشگاه‌ها به‌عنوان ابزارهای تحقیق است اما ممکن است در آینده با توجه به پیوند شرکت با توسعه‌ی بیش‌تر، حتا بیش‌تر مورد ملاحظه قرار گیرد.
  2. پژوهش از منظر ایدئولوژی مستقل از قدرت خارجی است. ممکن است این امر امکان تحقیق به‌منظور نقد یا روش‌های موردارزیابی را فراهم آورد، اما مجدداً باید اظهار داشت که وجود عنصر «شرکت» در آینده، به‌عنوان پاسخ ضروری به نیازهای بودجه و مالی، مطرح می‌شود و این استقلال مناقشه‌آمیز خواهد بود.
  3. نهادهای پژوهشی به اعمال قدرت به نفع خود و در راستای منافع خویش می‌پردازند. هیچ نهادی احتمالاً اقدام به انتشار آن‌دسته از یافته‌هایی که موجب تضعیف علت غایی خود می‌شود، نخواهد کرد.
  4. قضاوت‌های ارزشی به‌طور ضمنی در فرآیند تحقیق بیان می‌شوند. هامرسلی این موضوع را به‌عنوان امری اجتناب‌ناپذیر مطرح ساخته که تمام تعبیرها، ساختارشکنی‌ها و تحلیل‌ها توسط افرادی صورت می‌گیرد که خود به شیوه‌ای اجتناب‌ناپذیر توسط تجربیات قبلی خود شکل گرفته‌اند و این امر به آنچه که در داده مشاهده می‌کنند اثر خواهد گذاشت.
  5. اگر انجام پژوهشی یک فعالیت سیاسی و دانشگاه‌ها ابزارهای پژوهش هستند، آنگاه اجتناب‌ناپذیر است که به آن‌ها به‌عنوان نهادهای سیاسی نگاه شود. این امر موجب طرح پرسش‌هایی درباره‌ی بی‌طرفی آینده‌ پژوهی می‌شود.

 

  1. آینده‌ پژوهی و پسامدرن‌گرایی

آینده‌ پژوهان در چارچوب یک پارادایم منفرد تحقیق سنتی قرار نمی‌گیرند. آن‌ها در چارچوب شمار زیادی از پارادایم‌ها قرار می‌گیرند که در اصل دارای موضع کاملاً پسامدرن هستند. همانگونه که پیش از این با استفاده از تعریف «دین» از علم مطرح شد، آینده‌ پژوهی را می‌توان امری علمی تصور کرد که در قلمرو اثبات‌گرایی قرار دارد.

ممکن است این امر بدان معنا نباشد که اثبات‌گرایی را به‌عنوان «اثبات‌گرایان منطقی» در نظر گرفت. ، اما اثبات‌گرایی فلسفی قرن بیستم با این انتقاد انطباق‌یافته و نکاتی را از آن آموخته است. باید درس‌هایی را از اثبات‌گرایان مدرن آموخت که بتوان آن‌ها را در چارچوب اثبات‌گرایی در آینده‌ پژوهی به‌کار گرفت:

  1. آن‌ها معتبر می‌مانند چراکه این نقد را پذیرفته و به آن می‌پردازند.
  2. آن‌ها نباید علم طبیعی را به‌عنوان روش اصلی مورداستفاده در علوم اجتماعی رد کنند.
  3. آن‌ها نباید اصل بی‌طرفی ارزش را که مانع اهداف سیاسی می‌شود، کنار بگذارند.
  4. اهمیت شفافیت بیان.

نباید فلسفه را فراگیرتر از تحقیقات تجربی در نظر گرفت. تحقیق یک فعالیت عملی است و نباید بر اساس یک نظریه‌ی روش‌شناختی به‌صورتی انعطاف‌ناپذیر به آن پرداخت.

پسامدرن‌گرایی سعی در شناساندن خود به‌عنوان حوزه‌ای با سطح فعالیت بیش‌تر و بزرگ‌تر نسبت به مکاتب تفکر تعبیرگرا در پارادایم‌های مدرن و جست‌وجوی روشنگری دارد. بر اساس دیدگاه جانوویتز از پسامدرن‌گرایی که در ۱۹۷۲ ابراز شد، تقسیم‌بندی تحقیق پایه و کاربردی وجود ندارد و هم‌چنین راه‌حل‌های عملی ارایه‌ نشده است بلکه تحقیقات را منابع تأمین دیدگاه‌های سیاست‌گذاران و کارشناسان می‌داند.

از این‌رو، ابزارها و راهنمایی‌ فراهم می‌آورد، اما به شما نمی‌گوید که چگونه می‌توان یک میز ساخت، زیرا هدایت شما در مسیر ساخت میز، یک وظیفه‌ی پسامدرن نیست. در واقع، واکر  بدین نکته اشاره کرده که حتا «تعریف پسامدرن‌گرایی وظیفه‌ی یک فرد پسامدرن نیست!» فقدان شفافیت و تعیین مرزهای پسامدرن‌گرایی، این امکان را می‌دهد که به هر موضوعی بپردازد و اگر پژوهشگران حوزه‌ی آینده‌ پژوهی به‌دنبال تثبیت روش خود به‌عنوان یک سبک یا سنت خاص خود باشند با مشکل روبه‌رو خواهند شد.