پارادایم نخست آیندهپژوهی

از جمله دیگر دلایل ممکن عدم تبدیلشدن آیندهپژوهی تکاملی به جریان اصلی یا پارادایم واقعی این حوزه (پارادایم نخست آیندهپژوهی)، بحثهای مطرح شده توسط کوسا است که میتوان آن را بهصورت زیر خلاصه کرد:
پذیرش رویکرد تکاملی در آیندهپژوهی امری دشوار و زمانبر است و در نهایت اصول موجود آیندهنگاری را به چالش میکشاند. بهوجود آوردن ابزارهای جدید روششناختی نیاز به بودجه دارد که در حال حاضر در حد کافی وجود ندارد. سرانجام اینکه، طرفداران آیندهپژوهی تکاملی در دههی ۱۹۸۰ و اوایل دههی ۱۹۹۰ نتوانستند مدلهایی را توسعه دهند که به کشف تحقیقات پیچیدگی در آیندهپژوهی ارتباط داشته باشند.
هایدگ در تداوم بحث پیرامون پارادایمهای بدیل اظهار میدارد که دو پارادایم بدیل و رقیب جدید در آیندهپژوهی وجود دارند. از نظر معیارهای وی، این پارادایمها رقیب محسوب میشوند که به نقش انسان بهعنوان فاعل و نقش تعبیر و تفاوتها در اصول روششناختی میپردازند. در تقسیمبندی وی، پارادایم جدید و بدیل نخست، آیندهپژوهی تکاملی است که منعکسکنندهی کار گروه تحقیقاتی تکامل عمومیف لاسزلو و مانرما است و اظهار میدارد که آیندهپژوهی فعلی رضایتبخش نیست زیرا موضوعات آن سادهسازی شدهاند و نظریهها، روششناسی کاربردی و روشها برای بررسی اکتشاف واقعیتی که همواره تغییر میکند یا شرایط آیندهی آن مطلوب و مناسب نیستند.
پارادایم بدیل دوم آیندهپژوهی انتقادی و نقادانه است. در این پارادایم اظهار میشود که آینده را نه تنها میتوان با گذشت زمان محقق ساخت بلکه همچنین در زمان حال در افکار و احساسات افراد وجود دارد. از این رو، براساس دیدگاه آیندهپژوهی نقادانه، چنین آیندهای بر زمان حال اثر میگذارد و یک بخش سازمند از قوانین زندگی را شکل میدهد و انتظارات، اهداف، طرحها و برنامهریزی اقدامات آینده را به یاد میآورد و در نتیجه شکل خاصی از تعبیر شناختی است بلکه همچنین یک نگرش احساسی نیز هست (خوشبینی، بدبینی، امید یا بیم). بهعبارت دیگر، در سطح فعلی توسعهی انسانی، اندیشیدن دربارهی آینده و داشتن مفهوم آینده را دیگر نمیتوان بهعنوان صورتهای مجزای تفکر در نظر گرفت. از این گذشته، آیندهپژوهی نقادانه چند رویکرد روششناختی برای مثلاً کمک به آشکارسازی جهانبینیها و تعهدات عمیق پشت سر پدیدههای سطحی یا لیتانی یک سیاست خاص ارایه میکند.
اظهار این مطلب که دو پارادایم رقیب نوظهور آیندهپژوهی وجود دارند، از منظر بهکارگیری واژهی «پارادایمها»، میتواند یک اتهام مشکلآفرین باشد. توماس کوهن در کتاب خود «ساختار انقلاب علمی» معانی معاصر را به مفاهیم پارادایم و تغییر پارادایم میدهد. همانگونه که کوهن تعریف میکند، پارادایم به مجموعهای از روشها اشاره دارد که یک حوزهی علمی را در طی یک دورهی زمانی خاص تعریف میکنند. مثلاً به پرسشهای زیر میپردازد:
۱) چه چیزی را باید مشاهده کرد و مورد بررسی قرار داد؟؛
۲) در ارتباط با این موضوع باید به چه نوع پرسشهایی پرداخت و بهدنبال پاسخ برای آنها بود؟؛
۳) این پرسشها چگونه ساختار مییابند؟؛
۴) چگونه باید نتایج تحقیقات علمی را تعبیر کرد؟ در یک حس و معنای انعطافپذیر، تنها تغییر واقعی پارادایم در علم هنگامی رخ داد که نظریهی مکانیکی فیزیک نیوتن به نظریهی نسبیت فیزیک انیشتین تغییر یافت. بهعبارت دیگر، در یک دورهی زمانی خاص تنها یک پارادایم غالب در حوزهی علمی، و نه چند پارادایم رقیب، وجود دارد. در نتیجه، دقیقتر آن است که در مورد رویکردهای سطح کلان رقیب بهجای پارادایمها بحث شود. از این گذشته، ریچارد اسلاتر بهعنوان یکی از خلقکنندگان آیندهپژوهی نقادانه ترجیح داده که این حوزه را به آیندهپژوهی نقادانه یکپارچه و عامهپسندها و سیستمها تقسیم کند که جملگی دارای دیدگاهها، اهداف و رویکردهای متفاوتی به واقعیت هستند و انواع مختلف هستیشناسی و معرفتشناسی را نشان میدهند.
با این وجود، اگر ما این ایده را بپذیریم که میتوانیم دربارهی پارادایمهای آیندهپژوهی یا آیندهنگاری، مادامیکه دربارهی دورانهایی با انواع خاص چارچوبهای ذهنی غالب و جامع سخن میگوییم، اظهارنظر کنیم آنگاه میتوانیم بگوییم که تاکنون دو پارادایم در آیندهپژوهی وجود داشته است و علایم ظهور پارادایم جدید دیگری ظاهر شده است. این دو پارادایم دارای چند رویکرد روششناختی سطح کلان و رقیب، شاخههای هستیشناختی و معرفتشناختی و مراحل تکامل هستند. قبل از واردشدن به جزییات و مراحل این دو پارادایم، در مورد جهتگیری آیندهپژوهی نسبت به ماهیت انسان، که حتا در انسانهای مدرن با قدرت زندگی میکند، سخن میگوییم.
معرفی چارچوب ذهنی پشتسر پارادایم نخست آیندهپژوهی
تلاش انسان برای کسب آمادگی بهتر در مقابل چالشهای آینده به دوران قدیم باز میگردد. میتوان حتا آن را بخش طبیعی طبیعت انسان در نظر گرفت. این تلاش تقریباً همیشگی نوع انسان همواره تغییر میکند و در گذشته بهصورتهای مختلف درآمده است. میتوانیم بگوییم که اجداد اولیهی پارادایم عمومی آیندهپژوهی به نمایندگان روحباوری اولیه، جادو، گیاهدرمانی و شمنگرایی هستند. این خطوط در دوران کلاسیک بهصورتهای مختلف پیشبینی آینده ادامه یافتند؛ که میتوان آنها را به پیشبینی استقرایی (با کشف و تعبیر علایم آینده) و پیشگویی شهودی (با «درک» درونی آینده) تقسیم کرد. دانههای سنت تخیل آرمانشهری/ ویرانشهری از دوران افلاطون کاشتهشده و جزو ذات آیندهاندیشی گشتهاند. این سنت پیشبینی دوران قدیم و کلاسیک حاوی بیش از صد روش مستند توصیف یا ارایهشده، مثلاً در متنهای سیسرو، سنکا، ارسطو و سنت اگوستین و پیشگوییهای غیبگوی دلفی است؛
جهتگیری پیشبینی جبرگرا که بهمعنای وجود اصل احتمال دریافت «دانش» آینده است، استقرایی یا شهودی، معتبر است و از منظر عملیاتی حذف نشده است. براساس بعضی منابع، حتا در حوزههایی خاص تقویت میشود. تفکر جادوگری هنوز هم رایج است و بهخصوص میان افرادی که آستانه تحمل پایینی برای عدمقطعیت دارند، رواج دارد. اگر فردی به پدیدههای مافوق طبیعی باور داشته باشد، یافتن علایمی از محیط که تأییدکنندهی باورهای ثابت فرد موردنظر هستند، فوقالعاده آسان است. نظامهای باور ما فوقطبیعی به افراد در درک دنیای پیچیده و غیرقابل پیشبینی بهصورت دنیایی منظم کمک میکنند. یک دنیای ساختارمند و قابل پیشبینی به انواع خاصی از افراد برای برنامهریزی آینده، اتخاذ تصمیمات روزانه و متوقفشدن نگرانی دربارهی رویدادهای غیرقابل پیشبینی کمک میکند.
همچنین به چنین فردی در حوزهی صرفهجویی در انرژی کمک میکند و وی دلیلی برای ملاحظهی همیشگی پدیدههای پیچیده و بسیاری از منابع اطلاعات ندارد. در بسیاری موارد، پرداختن انفرادی به تمام مسئولیت اتخاذ هرگونه تصمیمی در طول زندگی خود، بار و مسئولیت بسیار بزرگی است. از این گذشته، اگر پدیدههایی که باید به آنها پرداخت پیچیدهتر و فعالتر میشوند، حتا وسوسهانگیزتر خواهد بود که منطق علمبنیاد کنار گذاشته شود و چند شرح خارجی ثابت انتخاب گردد. ستارهبینی یک مثال خوب است. اگر گذشته، حال و آینده در ستارهها نوشته شدهاند، دیگر نباید نگران اقدامات یا تصمیمات بود. با پیروی از این خط فکری، شما دیگر مسئول نیستید.
ستارهبینی تنها شکل پیشگویی در دوران مدرن نیست. جهتگیری پیشبینی جبرگرا بهشدت در خواندن فال ورق، تعابیر پیشبینیهای نوستراداموس، خطشناسی، غیببینی، نوشتن خودکار، کوایجا، احضار روح، کفبینی یا جامبینی و حتا خواندن اعضای حیوانات برای پیشبینی آب و هوا وجود دارد. مردان به اصطلاح «قورباغهای» از طریق شرکت پخش فنلاند به پیشبینی سالیانه آب و هوا میپردازند و مطمئناً در دنیای غرب این نهایت امر نیست. از این گذشته، حتا بهنظر میرسد ناشران معتبر اقدام به چاپ کتابهایی در این حوزهها میکنند که خود بیانگر وجود تقاضای مشتری در بازارها است.
پرداختن به غریزههای پایه و مافوق طبیعی افراد، یک کسبوکار بزرگ در محصولات هالیوود نیز هست. فیلمها و سریالهای هالیوود همواره به طرحهای مافوق طبیعی میپردازند. گاهی اوقات، روحها و جنها بهعنوان مسایل واقعی به تصویر کشیده میشوند. گاهی اوقات، جادوگران مرد و زن به ذکر اورادی واقعی میپردازند که تنها احمقها آنها را باور نمیکنند. افراد با بشقابپرندهها و ساکنان سیارههای دیگر برخورد میکنند. گاهی اوقات پیشبینیها یا نفرینها جبرگرایانهای وجود دارد که رخ خواهند داد مگر آنکه قهرمانی با مداخلهی جادوگری مانع از وقوع آن آینده شود.
گاهی اوقات، احضار روح موجب حل مسایل جرایم فعلی یا آینده برای پلیس میشود. گاهی اوقات، افراد از ماشینهای زمان برای رفتن به گذشته بهمنظور تغییر زمان حال یا رفتن به آینده برای دانستن آنچه که باید در زمان حال انجام داد و غیره، استفاده میکنند. همانگونه که ذکر شد ممکن است نمایشهای جالبی باشند اما همچون پرتاب سکه میباشند. هنگامیکه افراد بهطور دایم شاهد وقوع مسایل فوقطبیعی باشند و چند مسألهی دشوار را حل کنند، میتوان از این شرحهای آسان استفاده کرد. حتا اگر بدانیم که فیلمها جدا از دنیای واقعی هستند، چنین فیلمهایی به تغذیهی نامطلوب نیازها و غریزههای پایه مافوق طبیعی میپردازند و ممکن است افراد را بهدنبال پاسخهایی با جهتگیری اشتباه، اتلاف پول یا فرضها و تصمیمهای غلط بفرستد. این امر بهخصوص برای آیندهپژوهی مدرن و جدی مخرب است.
نمیتوان گفت که پیش از ظهور آیندهپژوهی مدرن (پارادایم دوم)، پارادایم پیشبینی استقرایی یا شهودی، روش غالب و بدون ابهام و چون و چرای خلق دانش آینده بوده است. مثلاً، در مکتب یونان قدیم، فیلسوفانی همچون سیسرو و اپیکور مخالفان مصمم پیشگویان و غیبگویان بودند. آریستوفنس، دموستنس و لوسیان حتی سعی در آشکارسازی مضحکبودن کل نهاد غیبگویی داشتند. با این وجود، این مسأله به این موضوع کمک نکرده پیشبینیها حتا متداولتر شدند و رهبران از آنها پشتیبانی کرده و موجب بروز یک نوزایی جدید شدند.
ویژگیهای پارادایم نخست آیندهپژوهی
همانگونه که در بخش قبل ذکر شد، سنت پیشبینی به ترکیب تفکر دربارهی آینده و شرحهای رازآلود که همواره بخشی از فرهنگ انسان است، میپردازد. در یک مفهوم، هرگز از محیط فعالیت ما حذف نشده است. پیشبینی جبرگرا و جهتگیری رازآلود صرفاً روشهای جدید را انطباق با دنیای مدرن میداند. این چارچوب ذهنی جامع را میتوان پارادایم نخست آیندهپژوهی، مبتنیبر بحثهای زیر است.
- نخست، مبتنیبر این جزم است که آینده امری جبری است یا از قبل وجود دارد و در نتیجه میتوان از قبل پی به صحیحبودن روشها برد.
- دوم، تحقیق آن مبتنیبر بسیاری از روشها و مرامهای رازآلود خاص است که باید بهصورت صحیح تنها توسط افراد حرفهای انجام شوند.
- سوم، به رتبهبندی افراد براساس توانایی آنها در انجام تحقیقات آیندهپژوهی میپذیرد. آنها افراد عادی هستند که اکثر مواقع به تحقیق و پرسش میپردازند و قادر به مشاهدهی آینده، همچون فالگیرها، جادوگران، طالعبینان، غیبگویان، شمنها، ستارهبینها، خطشناسان و احضارکنندگان روح هستند و سپس بالاترین رتبههای حرفهای همچون بالاترین کشیشان، پیشگویان یا نویسندگان کتاب ستارهبینی وجود دارند که بهعنوان «دروازهبانان» تحقیق مناسب در این حوزه عمل میکنند. آنها روش درست یا نادرست پیشبینی آینده را بیان میکنند و همچنین در صورت نیاز قادر به تغییر «روششناسی» هستند.
- چهارم، این چارچوب ذهنی جامع در طی یک دورهی خاص غالب بوده است.
در نتیجه، در این مفهوم جهتگیری رازآلود و جبرگرای پیشبینی را میتوان حاوی عناصر کلیدی پارادایم دانست و به تعریف آنچه که مشاهده و بررسی میشود، میپردازد و همچنین به نوع پرسشهایی که در این ارتباط مطرح میشوند و چگونگی ساختاربندی آنها و تعبیر نتایج تحقیقات علمی توجه دارد.
پارادایم دوم آیندهپژوهی
سیطرهی پارادایم نخست بهدلیل وجود دستاوردهای جدید علمی در اوایل قرن بیستم با چالش روبهرو شد، که بهخصوص به درسهای دشوار جنگ جهانی دوم ارتباط دارد. جنگ به نژاد انسان ارزش برنامهریزی، راهبردها، محاسبات، مدیریت موقعیتهای پیچیده، تجارت و قراردادهای خوب را آموخت. همچنین قدرتهای مخرب ایدئولوژیهای بنیادین و سلاحهای مدرن را نشان داد. همچنین عصر پس از دوران جنگ جهانی دوم، زمان طلایی باور به رشد اقتصادی قوی، توسعهی فناورانه، مسایل انسانی، سیاست جهانی، تواناییهای حل مشکلات جهانی و غیره بود.
آیندهپژوهی مدرن دارای ویژگیهای پارادایمی است که پارادایم دوم را در مقابل پارادایم نخست، براساس بحثهای زیر شکل میدهد:
- نخست، آیندهپژوهی مدرن ایدهی پیشبینی آینده را رد میکند چرا که آینده از پیش وجود ندارد و بهطور مستمر با توجه به انواع روابط پیچیده شکل میگیرد. چند منبع دانش ایندهپژوهی وجود دارند اما آینده خود یک موضوع غیر جبری است و تنها از منظر چند قانون بسیار محدود یا ثابت همچون حوزههای سببی جبری بهحساب میآید. در نتیجه، آیندهپژوهان گرایش به سخنگفتن دربارهی دانش آیندههای ممکن و تصاویر آیندهی ممکن یا ساخت آینده از طریق فعالیتهای پیشگیرانه بهجای مشاهدهی آینده دارند. جیم دیتور در قانون نخست خود از آیندهپژوهی چنین میگوید: «آینده را نمیتوان «پیشبینی کرد» بلکه میتوان به «پیشنگری» آیندههای بدیل پرداخت و بهطور مستمر به «ساختن چشمانداز» و «ابداع» آیندههای مرجح پرداخت.»
- دوم، درک خود را برمبنای دانش تجربی تولیدشده در تمام حوزههای دیگر و تمام دانش فرهنگی انسان قرار میدهد و همچنین سعی در پیروی از قوانین پایه تحقیقات علمی همچون بحث آزاد، عینیت، خودتصحیحگری، احتمال اشتباهبودن، تکرار و جمعآوری دانش دارد.
- سوم، آیندهپژوهی برخلاف علوم عادی، ارزشی ـ منطقی است و به بدیلهای مختلف میپردازد و تصاویر آیندههای دلخواه خود را بهجای بیطرفبودن، توصیف میکند و سعی در شرح دورنما و پیامدهای ممکن تصمیمات مختلف بهمنظور طرح پرسش یا ارتقای ارزشها یا رویههای خاص دارد و ادعا میکند که حتا میتوان به بحث و مطالعهی منطقی ارزشها پرداخت. آیندهنگاری کنترلبنیاد و ارزیابی فناورانه، همچون یک شاخهی رقیب سطح کلان آیندهپژوهی، گرایش زیاد به منطق ارزشی ندارد.
- چهارم، قلمرو تحقیق گستردهتری نسبت به علوم عادی دارد، زیرا هدف تحقیقات آن بهصورت تجربی وجود ندارد چراکه مشروط بوده و بنابر ماهیت خود تعریفنشدنی است؛ این بدان معنا نیست که ما نمیتوانیم دانش مرتبط آیندهپژوهی را از محیط کنونی خود، بههمان شیوهی دانش تاریخی، بهدست آوریم و این امر موجب میشود آیندهپژوهی دارای معرفتشناسی منحصربهفردی باشد. از نظر ملاسکا آیندهپژوهی مدرن دارای سه حوزهی معرفتشناسی دانش منحصربهفرد است. نخست، نحو است که شامل روشهایی همچون سناریوها، دلفی و حلقهی آیندهها با تمام ویژگیهای آیندهپژوهی است. دوم، معناشناسی است که حاوی اجزای ارزش ـ منطقی است. از جمله میتوان به عرصههایی همچون مسایل جهانی، بحران اخیر صنعتی، جامعهی اطلاعات، روندهای فناوری و تغییر آب و هوا اشاره کرد. سوم،عملگرایی است که شامل اقدامات آیندهپژوهی است. برای رسیدن به اثرات دلخوا، کدام نوع راهبردها، سیاستها، برنامهریزی، طرح، قدرت یا محرکها مرتبط هستند؟
- پنجم. ممکن است آیندهپژوهی مدرن افراد را به غیرحرفهای، افرادی که روشها، پرسشها یا اصول تحقیق را نمیدانند ـ حرفهای ـ افرادی با آموزش مرتبط یا حداقل دانش کافی از ارزشها و توانایی تولید دانش مرتبط آیندهپژوهی ـ و «دروازهبانان» ـ افراد مسوول کنترل کیفیت و آموزش آیندهپژوهان، توسعهی روشها یا روششناسیها یا بحث و بررسی مسایل روششناختی در عرصههای بینالمللی همچون کنفرانسها یا نشریات آیندهپژوهی، تقسیم کند. «دروازهبانی» جمعی آیندهپژوهی در فدراسیون جهانی آیندهپژوهی، انجمن آیندهی جهان و فتوریبل سازماندهی میشود. هنوز هم باید کار زیادی در حوزهی کنترل کیفیت آیندهپژوهان، تحقیقات، آموزش و مشاوره بهدلیل وجود تعاریف و استانداردهای غیرواضح و تقسیم و تجزیهی کلی این حوزه صورت بگیرد.
- ششم، نمیتوانیم بهطور دقیق بگوییم که این چارچوب ذهنی هستیشناختی و معرفتشناختی جامع چه موقع غالب شد. یعنی اینکه این دوران چه موقع و چرا آغاز شد.