سرمایه گذاری در سیلیکون ولی | سیلیکون­ ولی

سرمایه گذاری در سیلیکون ولی

غروب ماه فوریه در پالو آلتو است، و پژمان نوزاد در حال نوشیدن چای بر روی عرشه هتل روزوود، نقطه عطف سرمایه‌گذاری، جاده سند هیل است. او میزی را انتخاب کرده‌ که در مرکز قرار گرفته تا بتواند افرادی که  وارد می‌شوند را ببیند. طبق معمول، این شرکت مملو از شرکت های نوپا است – کارآفرینانی با عینک های ضخیم لبه دار و شلوار جین. نوزاد ظاهر افراد پولدار را دارد، اما با بلیزر آبی روشن بین گروه ها قدم می زند.  نوزاد می گوید: « او مایک ابوت هست. او را می‌شناسی؟ یکی از باهوش‌ترین افرادی که می‌شناسم، فوق العاده باهوش است.» با ما همراه باشید تا با یک سرمایه گذار با نفوذ در سیلیکون­ ولی و سرمایه گذاری در سیلیکون ولی آشنا شوید.

سرمایه گذاری در سیلیکون ولی سیلیکون­ ولی

 

ابوت به تازگی از شرکت توییتر آمده است. او در آنجا بخش مهندسی را اداره می‌کرد و بعنوان شریک در فروشگاه لوازم جانبی کلینر پرکینز کوفیلد بایرز مشغول به کار شده است.

با عزیمت ابوت، نوزاد از جا می پرد: «سلام، حالت چطوره؟» به لورنزو تیونه، بنیانگذار ایتالیایی شرکت پاورست (که چهار سال پیش به قیمت صد میلیون دلار به مایکروسافت فروخته شد) می گوید: «می دانستم که در مایکروسافت دوام نمی آوری. شروع کارها در دی.ان.ای شماست.»

تینه همانطور که آخرین شور و شوق خود را توصیف می‌کند، لبخند بزرگی بر لب دارد، یک سرویس شبیه نت فلیکس برای هنر معاصر.  او اشاره می‌کند که به دنبال چه مقدار پول است. نوزاد کمی خم می‌شود: «این بسیار جذاب است. کسانی را دارم که باید باهاشون حرف بزنی. من بهترین طراحان داخلی نیویورک را می‌شناسم و می خواهم بنیانگذار شما را ببینم. من هرگز بدون آن سرمایه‌گذاری نمی‌کنم.»

با خنک شدن پاسیو، نوزاد ۴۳ ساله بار هتل را اسکن می کند. انگار در رُزوود شب شده است. نوزاد کاناپه اِل شکل در گوشه ورودی را می خواهد. او به پیشخدمت می­گوید: «می ترسم دوستانم مرا پیدا نکنند.»

او که در جایگاه جدید خود گیر افتاده بود، داریان شیرازی را می‌بیند که از دبیرستان به عنوان اولین کارآموز و استخدام زودهنگام به فیس بوک پیوست. در عرض چند دقیقه، نوزاد در حال فهرست کردن اسامی سرمایه گذاران کلیدی و اعضای هیات‌مدیره احتمالی است که شیرازی باید برای راه‌اندازی استارت­ آپ خود یعنی رادیوس باشد. در همین حال، نوزاد به دوستی اشاره می‌کند که شیرازی باید پسر عمویش را با او هماهنگ کند. نورزاد می‌گوید: «او بهترین فرد است، اما باید از لندن برود.» شیرازی که به عنوان مترجم فرهنگی عمل می‌کند، می‌گوید: «ایرانیان همیشه با یکدیگر برابرند.»

و بله، این دقیقا کاری است که او هر روز انجام می‌دهد. نوزاد یکی از بزرگ‌ترین اتصالات سیلیکون­ ولی است. سرمایه گذاران ارشد به تماس‌های پاسخ می دهند. کارآفرینان بزرگ او را عمو می‌نامند. و در جایی بین این دو، در حال جمع آوری سهام کوچک در برخی از داغترین استارت آپ های جهان است. با این حال، نوزاد مجوز کارت ویزیت سیلیکون­ ولی را ندارد: فاقد مدرک دکترا یا تحصیلات مدیریتی، بدون هیچ زمینه فنی یا سابقه در شرکت های فناوری.

مسیر نوزاد به سوی سیلیکون­ ولی و سرمایه‌گذاری پر ریسک به ارزش پنجاه میلیون دلار بسیار ساده‌تر از فروختن فرش بود.

خیابان دانشگاه، تنوع پالو آلتو را به طور کامل منعکس می‌کند. آن به عنوان یک خروجی از پل دومبارتون شروع می‌شود، که از لبه جنوبی خلیج سانفرانسیسکو عبور می‌کند، با این حال شرق پالو آلتو شلوغ و پر سر و صدا است، سپس گسترش‌های درختکاری شده که با عمارت‌های چند میلیون‌دلاری پر شده‌اند و در نهایت همانطور که از اسمش پیداست، به محوطه دانشگاه استنفورد می رسیم. چند صد فوت قبل از آن، روبروی یک استارباکس و یک رستوران تایلندی، گالری مدلیون رنگ قرار دارد، یک فروشگاه فرش فروشی که در طی سی و چهار سال مدیریت خانواده عمیدی صنایع هنری بسیار زیبایی را به فروش رسانده‌اند که روی زمین را می پوشاند. ​

در سال ۱۹۹۴، امیر عمیدی، رئیس این گالری به تماس تلفنی نوزاد بابت آگهی استخدام فروشنده پاسخ داد. نوزاد علی‌رغم نداشتن تجربه ملموس و تسلط ضعیف بر زبان انگلیسی تماس گرفته بود. عمیدی پرسیده بود:«آیا تا به حال چیزی فروخته‌اید؟» ​او به عبارتی نوزاد را رد کرد.

نوزاد پاسخ داد: «از شما می­خواهم به من این شانس را بدهید. چطور کسی را که تابحال ندیده­اید را رد می کنید؟»

نوزاد می گوید:«من قبلاً یاد گرفته بودم که اگر چیزی را درخواست نکنی نمی توانی به دست آوری. »

او در تهران بزرگ شد اما در دهه ۱۹۸۰ خانواده‌اش به آلمان گریختند. او قصد داشت پس از دوره اجباری خدمت سربازی خود در ایران به آن‌ها بپیوندد. اما مدتی برای بازی به تیم فوتبال کشور پیوست تا در برخی وظایف دوران خدمت تخفیف بگیرد. ​

یک ماه پس از پیوستن به خانواده‌اش در آلمان با هدف بازی فوتبال برادرش او را متقاعد کرد که به کنسولگری آمریکا بیاید و درخواست ویزا کند. برادرش عاشق فرهنگ آمریکایی بود و تقریبا   هر روز به کنسولگری می‌رفت. نوزاد در مصاحبه به گزارش و بازی فوتبال در روزمه اش اشاره کرد و فورا یک ویزای روزنامه‌نگاری گرفت. دو ماه بعد فقط با ۷۰۰ دلار و توانایی تکلم فقط در چند کلمه سوار هواپیمایی به مقصد سانفرانسیسکو شد و نزد عمویش رفت.

او در یک کارواش در سن خوزه که متعلق به ایرانیان است کار می‌کرد و سپس در یک کافی‌شاپ و ماست فروشی در شهر رز وود بین یک رستوران مکزیکی و یک دفتر تامین اجتماعی کار می‌کرد. شب‌ها انگلیسی می‌خواند و در اتاق کوچکی در بالای مغازه که جعبه‌های دستمال‌سفره، فنجان و لوبیای قهوه روی هم انباشته شده‌بود، زندگی می‌کرد.

همین زمان به طور تصادفی با یک مهاجر پیر ایرانی که پس از فرار از وطن خود پس از خلع شاه که به موفقیت دست یافته بود، وارد فروش فرش شد.

سعید پسر عمیدی (عمیدی در سال ۲۰۰۰ فوت کرد)، ‏می‌گوید: « پدرم تجربه و پژمان شور و اشتیاق داشت.» رویای آمریکایی به هر دو صورت عمل می‌کند. بسیاری از افراد ثروتمند باید دانش خود را به اشتراک بگذارند و روی یک فرد جوان سرمایه گذاری و ریسک کنند. به همین دلیل آن‌ها همیشه ثروتمند می‌مانند. به نظر کار ناآشنایی نیست. یک نفر این کار را سال‌ها پیش انجام داده‌است.»

در طی پانزده سال بعد، نوازد با پیشرفت زبان انگلیسی و اعتماد به نفس خودش را به عنوان بهترین فروشنده فرش عمیدی ثابت کرد و یکسال بیش از هشت میلیون دلار فرش فروخت. اما فراتر از آن، او یک فرصت طلب به معنای واقعی بود: این تازه وارد آمریکایی فهمید که سرنوشت او را برای دسترسی به مهم‌ترین افراد در مهم‌ترین منطقه صنعتی در مهم‌ترین دوران رقم زده است.

بنابراین نمی خواست فرصت را از دست بدهد.  او اصرار داشت مشتریان را  خانه‌هایشان ملاقات کند، بیست تا قالیچه‌ حمل کند و بایستی حداقل دو ساعت حرف می زد. قبل از این دیدارها، درباره میزبان‌های خود در گوگل تحقیق می‌کرد تا بتواند فرش‌ها را به یک برنامه آموزشی دو طرفه تبدیل کند، و به هر یک از آن‌ها درباره شغل، سلیقه‌هایشان و دیدگاه‌هایشان در مورد نحوه کار جهان به آرامی سوال کند.ابتدا چندان جالب نبود اما در طی چند ماه روال کار او مورد توجه قرار گرفت. او می‌گوید: «افراد باهوش مرا درک می‌کردند. آن‌ها اصل مطلب را دریافتند و مرا به دفتر خود دعوت کردند.»

نوزاد هنوز هیچ قابلیت قابل‌توجهی برای صحبت کردن نداشت. اما رئیسش که او را پسر سوم خود می دانست متوجه مهارت‌های فرآیند یافتن مشتری­انش شده بود. عمیدی در سرمایه گذاری خطرپذیر مشکل داشت.

این خانواده یک ساختمان اداری کوچک برای فروش فرش خریداری کرده بودند و متوجه شدند گوگل که با چند کارمند شروع کرده بود در حال انفجار است و پی پال نیز در این زمان سرمایه‌گذاری و رشد بزرگی داشته اشت. سعید عمیدی می‌گوید: «ما متوجه شدیم که همه اطرافیان ما بیش از ما پول در می‌آورند. می‌خواستیم بخشی از این بازی بزرگ باشیم.»

در سال ۱۹۹۹، عمیدی به طور رسمی یک صندوق سرمایه‌گذاری راه‌اندازی کرد که نوزاد به عنوان یک پیشاهنگ شروع به کار کرد. این پروژه با ۲ میلیون دلار آغاز ش. نوزاد در این سرمایه گذاری ۲۰۰ هزار دلار سهم داشت و بعنوان شریک سوم وارد این معامله شد. نام شرکت را عمیدزاد گذاشتند که ترکیبی از دو نام خانوادگی بود.

​​​​​​​​لئونه سکویا که به نوزاد اجازه سرمایه‌گذاری مشترک با او در چهار شرکت مختلف را داده‌است می‌گوید: « او شم فوق العاده ای دارد و من به او اعتماد دارم. او دقیقاٌ مانند خودم است.»

اولین شرط بندی بزرگ نوزاد در مورد استارتاپی به نام Danger بود که هدف آن ساخت دستگاهی برای تبادل داده بود. نوزاد به بنیانگذار Danger’s Andy Rubin فرشی یه قیمت ۵۰۰۰ دلار فروخته بود. این معامله ساعت ها به مذاکره انجامید و نوزاد تحت تأثیر قرار گرفت. او درباره ریسک پرسید.

او نمی‌توانست کاملا از تکنولوژی سر در بیاورد، اما بعد از اولین جلسه تجاری با رابین (‏که حالا بخش اندروید گوگل را اداره می‌کند)‏، نوزاد به استادش عمیدی رو کرد و گفت: « اگر او بادکنک‌های قرمز می‌فروخت، من روی او سرمایه‌گذاری می‌کردم. با او همه چیز به وقوع می پیوندد.» بدین ترتیب عمیدزاده چکی به مبلغ ۴۰۰،۰۰۰ دلار نوشت.

Danger به یک شرکت نرم‌افزاری تلفن همراه تبدیل شد و توسط (‏مایکروسافت)‏به مبلغ ۵۰۰ میلیون دلار خریداری شد، اما تا آن زمان سهم (‏عمیدزاد)‏به میزان قابل‌توجهی کاهش پیدا کرده بود.

نوزاد در این دوره هشت ساله فقط دو بار سرمایه‌گذاری کرد. پس از معامله این شرکت سام فردوس بلافاصله به عنوان وکیل عمیدزاد معرفی شد. خاطره او: «پژمان هفته ای یک بار درباره برخی از بهترین معاملات جدید با من حرف می زد.»

نوزاد به ضعف خود واقف بود و تنها در صورتی وارد معامله می شد که فردی با تجربه تر و مورد علاقه او نیز مایل به سرمایه‌گذاری باشد. یکی از اولین کسانی که کمک کرد، بابک “بابی” یزدانی، سرمایه‌گذار اولیه در گوگل و سالسفورس دات کام بود. او به مارک بنیوف درباره اولین استخدام کلیدیش مشاوره داد و همچنین سابا، یک شرکت نرم‌افزار منابع انسانی را تاسیس کرد.

نورزاد چند فرش به یزدانی فروخت و سپس از او خواست تا یک طراح چیپ با یک ایده راه‌اندازی را ملاقات کند. یزدانی توضیح می‌دهد: «در فرهنگ ما فروتنی زیادی وجود دارد. من درباره مهاجران و کارآفرینان در سیلیکون­ ولی صحبت می‌کنم. وقتی به اینجا آمدیم همه ما خانواده‌های خودمان را داشتیم. پس وقتی با کسی رابطه و که از تو میخواهد برایش کاری انجام دهی و تو انجامش بدهی نوعی ادب و تربیت صحیح است.»

یزدانی از آن زمان در هشت استارتاپ با نوزاد سرمایه‌گذاری کرده‌است. او قلابی است که پول نوزاد را جذب می‌کند. جو لونزدیل زمانی که در یک رستوران ایرانی به میزبانی نوزاد در یک مهمانی شام شرکت کرد، یکی از آن‌ها را زیر کمربندش زده بود. او شرکت داده کاوی پالانتیر را تاسیس کرده بود و هنگامی که برای راه‌اندازی دومین سرمایه‌گذاری خود، یک سرویس فن‌آوری مدیریت ثروت خصوصی به نام آدودار، آنجا را ترک کرد، طرفداران بسیاری داشت. نوزاد اصرار داشت که لونزدیل و یزدانی یکدیگر را ملاقات کنند.  و با ظرافت این ایده را مطرح کرد که در خانه لوس آلتوس در لونزدیل ملاقات کند. نوزاد با اشاره به روزهای فروش فرش می‌گوید: «با رفتن به خانه افراد چیزهای زیادی راجع به آنها در خانه شان یاد می‌گیرید.»

لونزدیل می گوید:«من پژمان را دوست دارم. از طرفی به بابی احتیاج داشتم او می‌داند که چگونه یک استارت­ آپ را توسعه دهد. من بلد نبودم یک ساختار مدیریتی بسازم.»

نوزاد نیز به دنبال مشاوران فن‌آوری بود. لو مونتاولی، مهندس موسس نت اسکیپ، یکی از اولین دوستان سیلیکون­ ولی او  بود. در سال ۱۹۹۷ مونتولی با داشتن سه قالیچه باقیمانده از همسر سابق و یک طراح گران‌قیمت وارد مغازه فرش شد و گفت که می‌خواهد آن‌ها را رفو کند یا ترجیحاً از شرشان خلاص شود. اما همان لحظه دو فرش دیگر خریداری کرد. او اکنون بیست خانه مختلف دارد.  نوزاد فیلم ها باستانی و ویدیوهای بافندگان را به او نشان داد و او را با تاریخ صنعت فرش ایران آشنا کرد. مونتولی که پس از آن میلیونرهای نت‌اسکیپ دیگر را که به قالیچه‌ای نیاز داشتند به آنجا آورد، می‌گوید: «نوازد باعث شد همیشه این صنعت را تحسین کنم.»

با گذشت زمان آن‌ها درباره تکنولوژی صحبت کردند و نوزاد شروع به معرفی مونتولی به کارآفرینان کرد. مونتولی گفت: «به نظر می‌رسد که این جهش از قالیچه‌ها به ستارگان است. اما او شاهد جریان بسیار زیادی بود. او یک شبکه بزرگ ساخته‌ و این یکی از کلیدهای موفقیت این کار است.»

تمام شم های نوزاد به هدف اصابت نمی­ کردند. مهم‌ترین آن‌ها این بود که سهم خود در فیسبوک را واگذار و در عوض در شبکه اجتماعی بداقبال به نام Affinity Circles سرمایه‌گذاری کرد.

و سپس دو کارآفرین جوان به نام‌های درو هوستون و آرش فردوسی را در کنفرانس Y Combinator در سال ۲۰۰۷ که برای رونمایی از سیستم ذخیره ابری بنام دراپ­باکس شناسایی کرد. آنها را به گوشه‌ای کشاند به زبان فارسی شروع به صحبت کرد. چند روز بعد هر دوی آنها با نوزاد در مغازه فرش فروشی ملاقات داشتند.  ​

اما در عرض یک روز، نوازاد از دراپ باکس برای کمک مالی به سکویا استفاده کرد. او به دوست خود لئون تلفن کرده بود و او بلافاصله هوستون را برای ملاقات از طریق پست الکترونیکی دعوت کرده بود. هوستون می افزاید: « او بزرگ‌ترین حامی ما بود و همان هفته با او ملاقات کردیم.»

دو روز بعد، شریک سکویا، مایک موریتز ‏که مدعی است همیشه تماس‌های پژمان را جواب میدهد، ابتدا هوستون و فردوسی را در آپارتمانشان ملاقات کرد تا تصمیم نهایی را بگیرند و دو روز بعد از آن، نوزاد با ظرافت تمام خودش را در یک شام  در پانه وینو سان‌فرانسیسکو جا داد، جایی که شریک سمیرقندی (‏که اکنون دراکل است)‏، هوستون و فردوسی روی یک سرمایه گذاری ۱٫۲ میلیون دلاری به توافق رسیدند.

نوزاد آن شب یک کلمه هم حرف نزد اما اطمینان حاصل کرد که آن شب را با یک سود خوب به نفع عمیدزاد ترک می کند. قندی می گوید: «او مقدمات را چیده بود و ما می خواستیم همه چیز طبق خواسته او پیش برود.»

با افزایش ۲۵۰ میلیون دلاری اخیر دراپ­باکس با ارزش چهار میلیارد دلار، ارزش این سهام در حال حاضر هشتاد میلیون دلار است.

عصر یک روز چهارشنبه در ماه ژانویه، نوزاد در حال یک ماجراجویی همیشگی است. او در حال پرسه زدن در یک کتابخانه چوبی در دادگاه استون بروک، عمارت تودور سی هزار فوتی و ملک متعلق به دوستش کلی پرتر در لوس آلتوس هیلز در شمال سن خوزه است. نقاشی‌های رویایی قرن نوزدهم دیوارها را پوشانده اند. شعله‌های گرم در بخاری دیواری مرمری ترق و تروق می‌کند. آیا می‌توانید وجود چنین چیزی را باور کنید؟ او به داخل سالن رقص می‌آید تا سقف نقاشی شده قرن شانزدهم ونیزی را تحسین کند. انگار با دار و دسته لیدی گاگا صحبت می‌کنم. می‌خواهم اینجا میزبان یک مهمانی برای تمام کارمندانم باشم. جالب نیست؟ او می‌گوید« این اصلاً بی‌معنی نیست. نوزاد روی راه اندازی موسیقی بک پلین سرمایه‌گذاری کرده است.» ​

پورتر برای یک شرکت مشاوره ادغامی و کوچک کار می‌کند. او برای نوزاد یک کارهایی انجام می دهد. در اوایل روز، بیست و چهار بانکدار سرمایه‌گذار و وکیل معاملات در تالار دادگاه استون بروک گرد هم آمدند، در حالی که روسای توسعه شرکت‌ها از گوگل، فیس بوک، توییتر و دیگر شرکت‌های برتر جایی که به دنبال کسب مالکیت هستند، دیده شدند. این گفتگوهای خودمانی سیلیکون­ولی را اداره می‌کنند. از نوزاد دعوت و سپس از او خواسته شد تا تعدادی از کارافرینان را همراه خود بیاورد، از جمله یک جوان بیست و یک ساله که تازه از استنفورد فارغ التحصیل شده بود تا در حوزه­ی پرداخت‌های اجتماعی کار کند.

در طول پذیرایی، خدمه نوزاد مانند بچه های دبیرستانی، که  اغلب به ندرت یکدیگر را میشناسند در یک گروه قرار گرفته اند. همه کت و شلوارهای تیره به تن دارند. شین هدج، که از دانشگاه استنفورد اخراج شده‌ می‌گوید: «من هنوز باید هر از گاهی خودم را نیشگون بگیرم. چون اینجا آمده ام تا زندگی کنم و پژمان یک الگوی بزرگ است.»

نورزاد بر این باور است که شین هدج باهوش است و در شروع شش‌ماهه خود روی استارتآپ Swap سرمایه‌گذاری کرده‌است. با این حال، او را در شب‌نشینی Stonebrook به ما معرفی نکرد.

وقتی که یکی از مشاوران حقوقی مزیت رقابتی ادغام و تملک  از نوزاد پرسید که دقیقاً چه کار می‌کند، او پاسخ داد: «فقط روی افراد شگفت‌انگیز سرمایه‌گذاری می‌کنم.»

تجارت روز به روز پیچیده تر می شود. قبلاً یک سرگرمی برای افراد ثروتمند بود. اما اکنون مجموعه ای از صندوق های فوق العاده فرشته نجات، از جمله Paul Graham’s Y Combinator، Eric Schmidt’s TomorrowVentureو Ron Conway’s SV Angel، صدها میلیون نفر را جمع می کنند تا در استارت آپ های تازه تاسیس مشارکت ، روابط را گسترده و تخصص­ها را بررسی کنند.

یکی از سرمایه گذاران برجسته مخاطره پذیر می‌گوید: «تعداد زیادی از آن‌ها در معاملات سرمایه‌گذاری می‌کنند. این امر برای بسیاری از افراد مو سفید پایان خوشی ندارد.» در همین حال، شرکت‌های سرمایه‌گذاری بزرگ در حال انجام معاملات کوچک تری برای دسترسی زودهنگام به شرکت‌های امیدوار کننده هستند.

نوزاد  نگران نیست. او به کارآفرینان چیزی ارائه می‌کند که دیگران ارائه نمی‌کنند. این مرد ۲۱ ساله بود، تازه از اسرائیل نقل‌مکان کرده و ورشکسته بود. یک سال بعد از افتتاح  یکی از سهامداران کنار سکویا بود. سال گذشته او در یک شرکت سرمایه‌گذاری کرد تا پول کافی برای انتقال از تگزاس به پالو آلتو به او بدهد. نوزاد می‌گوید:«من ایده کاری او را دوست ندارم، اما او بسیار باهوش است.» او به طور منظم میزبان رویدادهایی برای سازمان دانشجویی ایرانی استنفورد است. آخرین مورد، سفر به دفاتر مرکزی جدید فیس بوک بود. آن‌ها باید همه این کودکان را استخدام کنند. خیلی باهوش هستند.

در اواخر شب چهارشنبه، نوزاد هفت نفر از کارآفرینان خود را در یک اتاق خصوصی در یک رستوران به سبک نیواورلئان در پالو آلتو جمع کرد. سه تن از آن‌ها ایرانی هستند. بعد از چند لیوان نوشیدنی، صحبت از مدل‌های کسب‌وکار به داستان‌های خانوادگی بر می‌گردد. داستان‌هایی از کاروان‌های شبانه وجود دارد که اعضای خانواده خود را به صحرای افغانستان قاچاق می‌کنند و درباره سال‌هایی صحبت می‌کنند که در برزخ سپری شده‌اند و منتظر زندگی در مکانی بهتر هستند. او سفر چند سال پیش خود به ایران را با آوردن همسر نوزده ساله­اش (‏معشوق دوران کودکی اش از تهران)‏و پسر و دخترش توصیف می‌کند.

او از جذب روحانیون تا فرار از ارتش راه زیادی را طی کرده‌است. دو سال پیش، نوزاد تصمیم گرفت تا مستقل از عمیدزاد سرمایه‌گذاری کند. او همچنان با خانواده سر و کار دارد، اما بیشتر اوقات تنهاست و روی پول خود شرط‌بندی می‌کند. او می‌گوید: «متوجه شدم که در این کار واقعا خوب هستم. می‌خواستم تمرکز کنم.»

او قبلاً علاوه بر دراپ­باکس ­روی چندین ثروت باد آورده دیگر از جمله ادپار، سایت شبکه اجتماعی پَد، استارت­آپ خیریه اجتماعی و لباس بازی باج‌ویل نیز دست گذاشته است. او هنوز فرش می فروشد.

او گالری فرش مجلل خود را تاسیس کرده و برادرش را برای اداره آن آورده است. آمریکا، جایی که هر کاری امکانپذیر است ظاهراً سرآغاز ثروت های بزرگ است.