کتاب صوتی صد سال تنهایی
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش اول
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش دوم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش سوم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش چهارم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش پنجم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش ششم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش هفتم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش هشتم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش نهم
کتاب صوتی صد سال تنهایی – بخش دهم
صد سال تنهایی
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
سال انتشار: ۱۹۶۷
دربارهی کتاب صد سال تنهایی
کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز یکی از شاهکارهای جاویدان ادبیات آمریکای لاتین است که در روستای خیالی ماکوندو میگذرد و میلیونها نفر در جهان را شیفته خود کرده است. این رمان از جمله آثاری است که باید قبل از مرگ خوانده شود.
عنوان صد سال تنهایی مخاطبان را به فکر فرو میبرد، تنهایی آن هم صد سال!
کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز رمانی است که به عنوان بهترین کار مارکز کلمبیایی شناخته می شود. همچنین او پس از این کتاب موفق به دریافت جایزه ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ شد. زمانی که صد سال تنهایی در سال ۱۹۷۰ به زبان انگلیسی ترجمه شد، منتقد و نویسنده مطرح امریکایی ویلیام کندی درباره صد سال تنهایی نوشت: نخستین تکه ادبیات پس از تورات، که تمام اقوام بشر باید بخوانند. بسیاری گابریل گارسیا مارکز و این کتاب را سرآغاز سبک رئالیسم جادویی می دانند.
صد سال تنهایی سرگذشت پنج نسل خاندان بوئندیا است. خاندانی که با خوزه آرکادیو بوئندیا و همسرش اورسلا شروع می شود. این خاندان نسل پشت نسل در شهر خیالی ماکوندو –جایی در امریکای لاتین- زیسته اند. ماکوندو مکانی فریبنده است که همه چیز را با نرمی به نفرت و انزجار می کشاند. جایی که در اغوا کننده ترین و جذاب ترین حالتش لجن زاری زننده و گزنده است.
داستان کتاب صد سال تنهایی از زبان سوم شخص و با سبک رئالیسم جادویی حکایت میشود. مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها میپردازد و شگفتیهای مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس میدهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ میدهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی بهوجود آید.
مِلکیادسِ جادوگر که بهعنوان کولی همراه با کولیهای دیگر وارد دهکدهی ماکوندو میشود، پس از مدتی در خانه بوئندیاها ساکن میشود و به نوشتن مکاتیبی به زبان سانسکریت میپردازد که خوزه آرکادیو و بعدها آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس با خواندن این مکاتیب سعی در بر ملا کردن راز آن نوشتهها میکنند.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. ازجملهی این حوادث عجیب میتوان اتفاقهای زیر را نامبرد:
- صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران؛
- کشته شدن همهی پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به ضرب گلولهی افراد ناشناس و وجود علامت صلیب در پیشانی آنها؛
- طعمهی مورچهها شدن آئورلیانو، نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا؛
- گشت و گذار مردگان در خانه؛
- بوی عجیب رمدیوس.
شخصیت اورسولا و پیلار ترنرا با بقیهی افراد خانواده تفاوت دارد، زیرا این دو نفر با حس ششم خود و گرفتن فال ورق میتوانند آیندهی افراد را پیشبینی کنند. بعد از مرگ اورسولا این فرناندا دل کارپیو است که کنترل زندگی افراد خانواده را برعهده میگیرد و نظراتش را بر آنها تحمیل میکند.
خلاصه رمان صد سال تنهایی
ماجرای کتاب از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز میشود. درحالیکه مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشتهاش را مرور میکند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان میبایست با انگشت به آنها اشاره کنی.
در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود. داستان از زبان سوم شخص حکایت میشود.
سبک این رمان رئالیسم جادویی است. مارکز با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها میپردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس میدهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ میدهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید.
نکاتی در مورد کتاب صد سال تنهایی
این کتاب پر از ایدههای خلاقانهای است که بعد از تمام شدنش در ذهنتان ادامه پیدا خواهند کرد چرا که تخیلاتی فانتزی در بین اتفاقات واقعی به وقوع میپیوندد.
این کتاب سرنوشت همهی اعضای خانواده را بهسوی تنهایی و انزوا سوق میدهد.
پیش از خواندن کتاب بهتر است کاغذ یا قلمی در کنار دستتان قرار بدهید و شجرهنامهی خانواده را بنویسید، چون قرار است داستان ششنسل از یک خانواده را بخوانید که در نامگذاری فرزندانشان از اسم پدر و پدر بزرگ استفاده میکنند. همچنین بهتر است کتاب را کامل بخوانید و آن را نیمه رها نکنید، چون پایان رمان همهچیز برای شما آشکار میشود.
مارکز توی داستان های کوتاهش، معمولا سراغ سبک معروفش یعنی «رئالیسم جادویی» نمی رود و خیلی خلاقیت های پیچیده به خرج نمی دهد، بعضی از داستان هایش که تماما بدون عنصر جادو هستند و در مورد بقیه هم حداکثر در هر داستان یک ایده جادویی رو می کند؛ مثلا در یک داستان، پیرمردی دوتا بال دارد و مسئله برخورد بقیه افراد با این وضعیت است. یا توی یک نمونه دیگر، پسربچه ای که دیگران حرفش را درباره امکان دیدن یک کشتی خیالی باور نمی کنند، یک شب آن کشتی را از توی خیالاتش به دنیای واقعی می کشاند و می زند زار و زندگی ملت را با این کار به گند می کشد. این نمونه ها، در عین حال که خودشان یک تجربه ابدی هستند اما دریچه ورود خوبی برای دنیای شیرین گابو هم می توانند باشند.
جملات زیبای کتاب صد سال تنهایی
اورسولو نگران نشد. گفت: ما از اینجا نمی رویم. همینجا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده ای در اینجا نداریم. وقتی کسی مرده ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
آئورلیانو اکنون نه تنها همه چیز را می فهمید، بلکه تجربیات برادرش را قدم به قدم برای خود مزمزه میکرد. یکبار که برادرش جزئیات عشق بازی را برای او شرح میداد، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به آدم دست میدهد؟ خوزه آرکادیو بلافاصله جواب داد: مثل زلزله است.
در واقع برای او زندگی مهم بود؛ نه مرگ. برای همین هم هنگامی که حکم اعدام را به اطلاعش رساندند به هیچ وجه نترسید؛ بلکه احساس دلتنگی کرد.
خوزه آرکادیو، ناگهان لبه برگردان های کت او را چسبیده و از زمین بلند کرد و صورت او را در مقابل صورت خودش گرفت و گفت: این کار را برای این انجام دادم که ترجیح میدهم جسم زنده ی تو را با خودم به این طرف و آن طرف بکشم، نه جسد مرده ات را.
وقتی که نجار برای ساختن تابوت قدش را اندازه می گرفت از میان پنجره متوجه شدند که از آسمان گل های کوچک زردرنگی فرو می بارد. باران گل تمام شب به صورت طوفانی آرام بر سر شهر بارید. بام خانه ها را پوشاند و جلوی درها را مسدود کرد. جانورانی که در هوای آزاد می خوابیدند در گل غرق شدند. آن قدر از آسمان گل فرو ریخت که وقتی صبح شد تمام خیابان ها مفروش از گل بود و مجبور شدند با پارو و شن کش گل ها را عقب بزنند تا مراسم تشییع جنازه در خیابان برگزار شود.
آئورلیانو یازده صفحه ی دیگر را هم رد کرد تا وقتش را با وقایعی که با آنها آشنا بود تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظه ای که در آن به سر می برد مشغول شد و همچنان به آن رمزگشایی ادامه داد تا اینکه خودش را در هنگام رمزگشایی آخرین صفحه ی آن نوشته دید؛ انگار که خودش را در آیینه ای ناطق ببیند. در این موقع همچنان ادامه داد تا از پیش بینی و یقین تاریخ و نوع مرگش آگاه شود؛ اما دیگر نیازی نبود که به خط آخرش برسد؛ زیرا فهمید که دیگر هرگز از آن اتاق بیرون نخواهد رفت؛ چون پیش بینی شده بود که شهر ماکوندو درست در همان لحظه ای که آئورلیانو بابیلونیا رمزگشایی نوشته ها را به به پایان می رساند، با آن توفان نوح از روی کره ی زمین و از یاد نسل آدم محو میشود و هرچه در آن نوشته آمده، دیگر از ابتدا تا همیشه تکرار نخواهد شد؛ چون نسل های محکوم به صد سال تنهایی بر روی زمین فرصت زندگی دوباره ای را نخواهند داشت.