کتاب صوتی کیمیاگر | پائولو کوئلیو

کتاب صوتی کیمیاگر

کتاب صوتی کیمیاگر

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش اول

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش دوم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش سوم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش چهارم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش پنجم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش ششم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش هفتم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش هشتم

کتاب صوتی کیمیاگر – بخش نهم

کتاب کیمیاگر
نویسنده: پائولو کوئلیو

رمان کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو، نویسنده مشهور برزیلی، از رمان‌های بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم جهان است. این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا انتشار و به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شده است.
در نقدها و بررسی‌ها، این احتمال مطرح شده که رمان کیمیاگر پائولو کوئلیو تحت تأثیر یا با اقتباس از داستانی در دفتر ششم مثنوی معنوی، اثر مولوی نوشته شده باشد. هرچند پائولو کوئلیو خود تأثیرگیری اش را از مثنوی نفی نمی‌کند، اما ادعا می‌کند این رمان را با الهام از داستانی در هزار و یک شب ترجمه خورخه لوئیس بورخس با نام قصه دو رویابین نوشته است که شاید خود الهام بخش مولوی بوده است. لازم به ذکر است که پائولو کوئلیو در جوانی در هیئت یک هیپی در سفری که به ایران داشته، در محضر عارفی بنام ضیاءالدین مولوی که آرامگاه وی در گورستان ظهیرالدوله در دربند تجریش قرار دارد، با اندیشه‌ها و افکار مولانا و به احتمال زیاد با این داستان مولوی آشنایی یافت. منتقدی به نام نیراو بات ادعا می‌کند که این داستان از یک افسانه انگلیسی به نام دستفروش سوافهام گرفته شده باشد که لئو پروتز نیز در داستان شبی در زیر پل سنگی و خورخه لوئیس بورخس در قصه دو رویابین از آن الهام گرفته‌اند.
در مواردی کیمیاگر با شازده کوچولو اثر سنت اگزوپری مقایسه شده که در آن، شازده کوچولو سیاره کوچکش را به دنبال کشف چیزهای بزرگ‌تر رها می‌کند و در پایان پی می‌برد که گنج واقعی در سیاره خودش است. شباهت‌های زیادی هم بین کیمیاگر و رمان سیذارتا اثر هرمان هسه وجود دارد. گاهی هم این رمان با داستان پسر گمشده انجیل مقایسه می‌شود.

خلاصه داستان کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو

کتاب صوتی کیمیاگر

داستان درباره پسرک چوپانی به نام سانتیگو بوده که ساکن شهری به نام آندلس در اسپانیاست. او قبلاً مدتی در مدرسه علوم دینی تحصیل می‌کرده و فردی با سواد است و کتاب‌های داستانی و اصولاً هر کتابی که به دستش برسد می‌خواند. او چندین بار خواب گنجی مدفون در اهرام مصر می‌بیند و در ادامه پیرمردی ناشناس، در اولین برخورد از راز دل سانتیگو با وی سخن می‌گوید و سانتیاگو این خواب و تعبیر آن را به عنوان «افسانه شخصی» برای خود در نظر گرفته و ندیده و نشنیده گوسفندان خود را می‌فروشد، ترک یار و دیار می‌کند و در پی حصول افسانه شخصی‌اش متحمل رنج‌ها و سختی‌هایی می‌شود وحدود سه سال در صحراهای شمال آفریقا به طرف مصر می‌رود.

سانتیگو در این راه حتی دو مرتبه تا پای مرگ می‌رود، چند بار ثروت قابل توجهی به دست آورده و دوباره ازدست می‌دهد. در ادامه سانتیگو در یکی از واحه‌های صحرا عاشق دختری به نام فاطمه می‌شود و قول می‌دهد که پس از یافتن افسانه شخصی‌اش دوباره به پیش او بازگردد؛ سپس کیمیاگر معروفی را ملاقات می‌کند و با او به سمت اهرام مصر حرکت می‌کند. در خلال سفر به سوی اهرام، کیمیاگر به نوعی به پسرک درس زندگی می‌آموزد.
در نهایت سانتیاگو به اهرام مصر می رسد و در جایی که تصور می‌کند محل گنج است، چاله‌ای حفر می‌کند، ولی چیزی نمی‌یابد. در این هنگام چند راهزن به وی حمله می‌کنند و او را سخت مجروح می‌کنند، درحالیکه که سخت مجروح شده است، از یکی از راهزن‌ها می‌شنود که او نیز در خوابی دیده که باید به محل زندگی سانتیاگو در آندلس رفته در همان محلی که وی معمولاً گوسفندانش را نگهداری می‌کند حفاری کرده و گنجی را که در آنجا مدفون است بیابد ولی آن راهزن از آنجایی که به این قبیل خوابها اعتقادی نداشته، کوچکترین تردیدی ندارد که نباید زندگی روزمره خود را به دنبال رفتن به این قبیل الهام‌ها مبهم مختل کند.

سانتیاگو در ادامه روحیه ماجراجویی خود سریعاً به آندلس بازگشته و در مکان مورد اشاره گنج مادی را می‌یابد و این بار به سوی محقق کردن آرزوهای خود با پشتوانه گنجی که یافته است می‌رود.

جملات زیبای کتاب کیمیاگر

  1. ناتوانی و بی لیاقتی مردم در انتخاب سرنوشت خودشان۲٫ بزرگترین دروغ عالم: در مرحله ای از زندگی کنترل آنچه بر سرمان می آید از دستمان خارج می شود و سرنوشت هدایت آن را بر عهده می گیرد.

    ۳٫ در مرحله ای از زندگی آدمها، هر چیزی روشن و امکان پذیر است. آنها نه از خیالبافی و نه از آرزوی کارهایی که می خواهند در زندگیشان رخ دهد، هراسی ندارند. اما با گذشت زمان، نیرویی مرموز آنها را متقاعد می کند که دسترسی به افسانه شخصی شان غیر ممکن است.

    ۴٫ هرکس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعاً از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته ی تو از روح جهان سرچشمه می گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین می شوی.

    ۵٫ وقتی چیزی را بخواهی همه ی کائنات دست به دست هم می دهند تا تو نائل به انجام آن شوی.

    ۶٫ مردم خیلی زود در زندگیشان به دلیل هستی خود پی می برند، شاید به خاطر همین است خیلی زود تسلیم می شوند. اما همیشه وضع به همین صورت نیست.

    ۷٫ یکنواختی ایام برای آدمها باعث می شود متوجه چیزهای خوبی که هر روز با طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق می افتد، نشوند.

    ۸٫ پسرک به آزادی باد حسرت خورد…

    ۹٫ خداوند برای هرکس در زندگی مسیری قرار داده است که باید آن را طی ککند. کافی است نشانه هایی را که خداوند بر سر راهت قرار داده، بخوانی.

    ۱۰٫ یادت باشد به هر چیز که بر میخوری فقط یک چیز هست و دیگر هیچ.

    ۱۱٫ … یک پادشاه پیر هم باید گاهی احساس تکبر در خودش کند.

    ۱۲٫ هرگز قبل از اینکه چیزی را بدست آوری، وعده آن را به کس دیگری نده.

    ۱۳٫ همه ی اتفاقات بین طلوع و غروب خورشید رخ می دهد.

    ۱۴٫ همه ی آدمها دنیا را همان جور که می خواهند ببینند، می بینند، نه آنجوری که هست.

    ۱۵٫ سعی کن نشانه ها را بشناسی و دنبال آن بروی

    ۱۶٫ همه چیز، فقط یک چیز است.

    ۱۷٫ همیشه باید بدانی که چه می خواهی؟

    ۱۸٫ زیبایی، اغواکننده ترین چیزهاست

    ۱۹٫ چیزهایی هست که از عهده ی آن بر می آییم اما نمی خواهیم آنها را انجام دهیم.

    ۲۰٫ گاهی نمی توان مسیر جریان رودخانه را عوض کرد.

    ۲۱٫ هرگز از رویاهایت صرف نظر نکن، به دنبال نشانه ها برو…

    ۲۲٫ اتخاذ تصمیم فقط یک شروع است. وقتی آدمی تصمیمی بگیرد وارد جریان تندی می شود و این جریان او را به جاهایی می کشاند که هرگز هنگام تصمیم گیری تصورش را هم نمی کرده است.

    ۲۳٫ اگر انسانها قادر باشند به آنچه که در زندگی نیاز دارند و به آنچه خواهان آن هستند دست پیدا کنند، هرگز لازم نیست از ناشناخته ها بترسند.

    ۲۴٫ افسانۀ زندگی ما و سرگذشت همه ی کائنات با یک دست واحد نگاشته شده اند.

    ۲۵٫ از پیچ و خم های زیادی عبور کرده ایم ولی همواره به سوی مقصد خویش پیش می رویم.

    ۲۶٫ ساربان به پسرک گفت:من زنده ام . وقتی چیزی می خورم فقط به خوردن فکر می کنم، اگر راه بروم همۀ حواسم را به روی گامهایم متمرکز می کنم. اگر ناگزیر از جنگیدن باشم، آن روز، روز خوبی برای مردنم خواهد بود.
    چون در گذشته یا آینده ام زندگی نمی کنم. من فقط حال را در می یابم.
    ۲۷٫ از گذشته درس بگیر، در حال زندگی کن و به فکر آینده باش.

    ۲۸٫ دنیا به زبانهای زیادی حرف می زند.

    ۲۹٫ شاید خدا کویر را برای این آفریده تا انسانها قدر درختان خرما را بدانند.

    ۳۰٫ زبانعشق چیزی است که قدرت خود را وقتی دو نگاه با هم تلاقی می کنند به کار می گیرد. عشق، زبانی با سابقه تر از بشریت و قدیمی تر از کویر

    ۳۱٫ وقتی زبان عشق(زبان جهان) را یاد بگیری، کسی که انتظارت را می کشد به آسانی خواهی شناخت، چه در دل کویر باشد چه وسط یک شهر بزرگ

    ۳۲٫ … برو تلاش کن

    ۳۳٫ عشق زنجیر محکمی به پای عاشق می بندد تا در کنار معشوق خود بماند

    ۳۴٫ دخترک به پسر گفت:من دختر صحرا هستم و از این بابت به خود می بالم. دوست دارم شوهرم مثل بادی که شنها را جابجا می کند آزاد باشد و به سوی هدفش برود. در صورت لزوم این حقیقیت را می پذیرم که او تکه ای از ابر، حیوان یا آب جوشیده شده از دل کویر شده است.

    ۳۵٫ وقتی عاشق می شوی همه چیز برایت معنا پیدا می کند

    ۳۶٫ هر چیزی بر روی کره زمین می تواند سرگذشت چیزهای دیگر را بازگو کند.

    ۳۷٫ شترها خیانت کارند، هزاران قدم راه می روند بدون اینکه اثری از خستگی در آنها مشهود باشد، بعد یکدفعه به زانو می افتند و هلاک می شوند. اما اسب ها به تدریج خسته می شوند.

    ۳۸٫ زندگی، زندگی را به سوی خود می کشد.

    ۳۹٫ عشق هرگز مانع عاشق نمی شود. اگر عاشق از هدفش دست بکشد پس عشقش یک عشق واقعی نبوده است.

    ۴۰٫ کیمیاگر به پسرک گفت:
    اگر چیزی را که انسان می یابد مطلب کاملاً نابی باشد، هرگز از بین نمی رود. و او می تواند همیشه برگردد. اگر چیزی را که پیدا میکند یک جرقۀ آنی و گذرا مثل انفجار یک ستاره باشد در بازگشت هیچی نمی یابد.

    ۴۱٫ خردمندان فهمیدند که این دنیای مادی فقط تصویر و رونوشتی از بهشت است، وجود این دنیا دال بر وجود دنیایی بی نقص و کامل دارد.

    ۴۲٫قلبت را بشناس و به ندای آن گوش کن

    ۴۳٫ آدمها از اینکه به دنبال مهمترین رؤیاهایشان بروند می ترسند زیرا احساس می کنند شایسته آن رؤیاها نیستند و قادر نخواهند بود به آنها برسند.

    ۴۴٫ هر لحظه ی جستجو[کردن]، لحظه ی رویارویی با خداست.

    ۴۵٫ همه آنهایی که سعادتمندند خدا را در دل دارند و همانطور که کیمیاگر گفته بود سعادت در یک دانۀ شن صحرا هم پیدا می شود.

    ۴۶٫ درست در لحظه ای که نخلستان را در افق دید از تشنگی پا درآمد.

    ۴۷٫ سپیده درست بعد از تاریکترین ساعات شب می دمد.

    ۴۸٫ اگر بزرگترین گنجهای عالم را در اختیار داشته باشی و از آنها برای دیگران حرف بزنی ، به ندرت حرفت را باور می کنند.

    ۴۹٫ چشمها قدرت روحت را نشان می دهند.

    ۵۰٫ بادها در سراسر عالم می وزند، نه زادگاهی دارند، نه جایی برای مردن

    ۵۱٫ وقتی سعی کنیم از اینکه هستیم بهتر باشیم موجودات دور و بر ما هم بهتر می شوند.